part

part_6

«بدون نام»

بجز بتا یک نفر دیگه هم بود
بتا: ایشون ایکو هست و هم اتاقیمونه
رو به ایکو کردم
یوکی: منم یوکی هستم خوشبختم ایکو
ایکو:منم همینطور یوکی
بعد یکمی حرف زدن با ایکو رفتم روی تختم و شروع به کتاب خوندن کردم بتا هم با ایکو حرف میزد کم کم هردوشون رفتن تا بخوابن
وقتی اون دوتا خوابیدن کتابمو بستم و خوابیدم

*فردا*

بتا: بیدار شوو یوکی بیدار شو دیگه چقد میخوابیی پاشو خوابالو
یوکی: باشه دیگه بیدار شدم
هنوز خسته بودم خوابم میومد دلم میخواست بتا رو خفه کنم
یوکی: الان چرا بیدارم کردی
بتا: خب بسه دیگه چقد میخوای بخوابی
ایکو: تازه خانوم ژانت گفته بود که امروز همه باید بریم زمین مبارزه برای تمیرین تقریبا یک ساعت دیگه باید بریم یعنی ساعت۱۲:۰۰
یوکی: کی گفت چرا من نشنیدمم
بتا: همون موقه ای که شما واسه قدرت شمشیرت در حال غصه خوردن بودی گفت
یک ساعت گذشت و ما رفتیم زمین مبارزه همه ی بچه های کلاس اونجا بودن خانوم ژانت هم اومد
ژانت: امروز گفتم بیاید اینجا برای تمیرین مبارزه داشته باشیم
برای امروز یک رقیب تمرینی دارید که باهاش مبارزه میکنید قبلش گروه های دو نفره تشکیل بدین

بتا: من که با یوکی گروه میشم
من که دلم میخاست بیشتر با ایکو اشنا شم و تصمیم گرفتم با ایکو گروه شم
یوکی: بتا بزار این بارو با ایکو گروه شم
بتا: باشه
از ایکو خواستم که باهام گروه شه و اونم قبول کرد

همون موقه یک پسر اومد و کنار خانوم ژانت وایستاد
ژانت:ایشون یکی از پنج شمشیرزن برتر اکادمی هستن و رقیب تمرینی امروز شمان
پسره: من ریو هستم و یک سال دومیم و امروز قراره با شما مبارزه کنم..


ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

سال نوتون مبارکککمن سال تحمیل خواب بودم قبول نیست😭

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط