زن همسایه هرروز خوشبختی اش را

.
زنِ همسایه هرروز خوشبختی اش را
با صدای النگوهایش نشانم می دهد
دوستم با دنباله ی ابروهایش
که هی کوتاه و بلند می شود
و رنگ لبهایش
که با هر بوسه کمرنگ تر

خواهرم
با زیباییِ غمگینش
که پشت هفت پرده پنهان مانده است
و دخترم با وعده های پوچِ معلمی
که تمام فرداها قرار است مبصرش کند

حالا چقدر می توانم
لای خوشبختی های مختلف دنبال خودم بگردم
الف....
ب....
جیم...
دال...
الف...
ب...
جیم...
دال...
بگردم
و به هیچکس نگویم چگونه می شود اینهمه سال
به فنجانی چای
خرسند بود

به سکوتی که لای چینِ پرده ها، مرتّب نشسته است
به مدادی تراشیده، کاغذی سپید
به پنجره ای که گاهی
صدای پیرِ آوازخوانی دوره گرد
با دستهای بلندش باز می کند
به چند عاشقانه ی قدیمیِ بی مجوّز
و دستمالی
که تاب بیاورد هق هقم را...

cp from elmira
دیدگاه ها (۷)

ㅅㅂ ㅐ ㅣ ㅎ♥♡♥این یڪے رو نمےگم بـ سلامـــــتے↯〇↯میـــگم تـــــو...

برگردم ویس؟؟؟عایا؟؟؟

هه...

امشـــب بزرگـــترین " #نفرینـــم " را میکنم، اندازه ای که م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط