Cousin
Cousin
Part 7
ا/ت
وقتی گارسون اومد همگی ساکت شدیم وقتی غذا هارو گذاشت تشکر کردیم و رفت تهیونگ دوبارع شروع کرد
**
ته: ببینمش؟!
ا/ت: ببین..من گشنمه خب!.. و اعصاب ندارم یهو دیدی یک چیزی گفتم که نمیتونم جمعش کنم وقتی رفتیم ویلا همه سوالاتت رو جواب میدم اوکی؟.. خیلیم گشنمه! *شروع کردیم به خوردن و هرازگاهی از غذای هم کشیدم میرفتیم*..
*بعد تموم کردن*
ا/ت: آخیششش بهتر شدد
لیزا: داشتم میردم
رزا: غذاشون خوشمزه اس
ا/ت: خیلی..
کوک: ولی دفعه بعد بریم پیتزا بخوریم
ا/ت: موافقم * تهیونگ هنوز عصبی و نگران بود*
ا/ت: تهیونگ من حالم خوبه واقعا چیزیم نیست
ته: خواستم موضوع رو عوض کنم* پدر بزرگ زنگ زدم و گفت با رستوران هماهنگ کرده و پولشون رو داده پس عجله کنیم و بریم ..خیلی خسته شدیم
کوک: موافقم بهتره هرچه زودتر بریم
ا/ت
داشتم به سمت ماشین میرفتم که ماشینی می اومد که پاشو رو گاز گذاشت و با سرعت به سمتم اومد انگار که قصد زدنم رو داشته باشه
بچها: ا/تت بکش کنارر
ا/ت
یهو هیجان سیاه شد و من به سمت ماشین خودمون پرت شدم ولی صدای برخورد جسمی به زمین رو شنیدم میترسیدم چشمامو باز کنم ولی با صدای جیغ لیزا به خودم اومدم دیدم کوک بیهوش و خونی رو زمینه...
Cousin
Part 16
ا/ت:نههههههه..جونگ کوکک..جونگ کوکک منو ببینن..من اینجام ببین
ته: زنگ زدن به امبولا
کوک: ا.ا/ت..تو..تو خ..خوبی؟ *ضعیف*
جیمین و رزا و لیزا: ب*کهیون رو از ماشین کشیدن بیرون ولی اونم مثل کوک وضعیتش بد بود*
ا/ت: تروخدا بیدار بمون *زدن زیر گریه*.. چشماتو نبند خبب من اینجام..لطفا
کوک: گریه نکن *ضعیف و لبخند*
ا/ت: نخند احمقق *گریه* منو بب..*آمبولانس با عجله اومد و برانکارد رو آوردن و منم باهاش سوار آمبولانس شدم و دستشو گرفتم* خیلی احمقی (گریه)
پرستار: نگران نباشید حالشون خوب میشه
*بیمارستان*
ته: ا/ت از زخمت خون میاد
ا/ت: چیز مهمی نیست
ته: فکر میکنی کوک ازت اتاق عمل بیاد تورو با این وضع ببینه خوشحالم میشع؟!
ا/ت: برام مهم نیست
پرستار: خانوم 5 دقیقه هم نمیشه
ا/ت: خانوم من نمیتونم الان به خودم فکر کنم
ته: ا/ت!😠
ا/ت: چشم گردوندن و به سمت تخت اورژانس رفتم که پرستار لوازمبخیه رو با سینی فلزی مخصوص بیمارستاناود.. من فوبیای سوزن داشتم ولی اون لحظه هیچی برام مهم نبود فقط میخواستم کوک رو ببینم *
پرستار: نگران نباشید حالشون خوب میشه
ا/ت: امیدوارم..
Cousin
Part 17
پرستار : باید کمی استراحت کنید..نگران نباشید وقتی اومدن بهتون خبر میدم
ا/ت: نه من.. من میخوام وقتی اومد خودم ببینم
پرستار: نگران نباشید وقتی اومدن بهتون خبر میدیم..جایی برای نگرانی نیست
*ته اومد*
ته؛ به حرفش گوش بدع..خیلی خسته ای و..میدونی خواب باعث میشه آرومتر باشی..قول میدم وقتی اوردنش بهت خبر بدم..حتی خودمم بهش نزدیک نمیشم فقط بگیرم بخواب..از بخوابی داری میمیری
ا/ت: قول دادی که بیدارم کنی ها
ته: آره قول میدم فقط بگیرم بخواب
ا/ت: رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم*
ته: کنار تختش رو صندلی نشستم و نگاهش میکردم که جیمین با یگ قوطی نوشیدنی قهوه و کولا وارد شد * من و ا/ت قهوه نمیتونیم بخوریم
جیمین: کولا برای توعه!.. چون میدونستم ا/ت خوابه نگرفتم وگرنه میخواستم بگیرم * باز کردن قوطی با تهیونگ*
ته: ممنونم..رزا و لیزا کجان؟
جیمین: اونا هم تو ماشین خوابیدن..کوک رو نیاوردن..دکتر چی؟.. هنوز نیومده؟
ته: نه هنوز
جیمین: با اینکه من داداششم ولی ا/ت حالش خرابه😂
ته:😂
Part 7
ا/ت
وقتی گارسون اومد همگی ساکت شدیم وقتی غذا هارو گذاشت تشکر کردیم و رفت تهیونگ دوبارع شروع کرد
**
ته: ببینمش؟!
ا/ت: ببین..من گشنمه خب!.. و اعصاب ندارم یهو دیدی یک چیزی گفتم که نمیتونم جمعش کنم وقتی رفتیم ویلا همه سوالاتت رو جواب میدم اوکی؟.. خیلیم گشنمه! *شروع کردیم به خوردن و هرازگاهی از غذای هم کشیدم میرفتیم*..
*بعد تموم کردن*
ا/ت: آخیششش بهتر شدد
لیزا: داشتم میردم
رزا: غذاشون خوشمزه اس
ا/ت: خیلی..
کوک: ولی دفعه بعد بریم پیتزا بخوریم
ا/ت: موافقم * تهیونگ هنوز عصبی و نگران بود*
ا/ت: تهیونگ من حالم خوبه واقعا چیزیم نیست
ته: خواستم موضوع رو عوض کنم* پدر بزرگ زنگ زدم و گفت با رستوران هماهنگ کرده و پولشون رو داده پس عجله کنیم و بریم ..خیلی خسته شدیم
کوک: موافقم بهتره هرچه زودتر بریم
ا/ت
داشتم به سمت ماشین میرفتم که ماشینی می اومد که پاشو رو گاز گذاشت و با سرعت به سمتم اومد انگار که قصد زدنم رو داشته باشه
بچها: ا/تت بکش کنارر
ا/ت
یهو هیجان سیاه شد و من به سمت ماشین خودمون پرت شدم ولی صدای برخورد جسمی به زمین رو شنیدم میترسیدم چشمامو باز کنم ولی با صدای جیغ لیزا به خودم اومدم دیدم کوک بیهوش و خونی رو زمینه...
Cousin
Part 16
ا/ت:نههههههه..جونگ کوکک..جونگ کوکک منو ببینن..من اینجام ببین
ته: زنگ زدن به امبولا
کوک: ا.ا/ت..تو..تو خ..خوبی؟ *ضعیف*
جیمین و رزا و لیزا: ب*کهیون رو از ماشین کشیدن بیرون ولی اونم مثل کوک وضعیتش بد بود*
ا/ت: تروخدا بیدار بمون *زدن زیر گریه*.. چشماتو نبند خبب من اینجام..لطفا
کوک: گریه نکن *ضعیف و لبخند*
ا/ت: نخند احمقق *گریه* منو بب..*آمبولانس با عجله اومد و برانکارد رو آوردن و منم باهاش سوار آمبولانس شدم و دستشو گرفتم* خیلی احمقی (گریه)
پرستار: نگران نباشید حالشون خوب میشه
*بیمارستان*
ته: ا/ت از زخمت خون میاد
ا/ت: چیز مهمی نیست
ته: فکر میکنی کوک ازت اتاق عمل بیاد تورو با این وضع ببینه خوشحالم میشع؟!
ا/ت: برام مهم نیست
پرستار: خانوم 5 دقیقه هم نمیشه
ا/ت: خانوم من نمیتونم الان به خودم فکر کنم
ته: ا/ت!😠
ا/ت: چشم گردوندن و به سمت تخت اورژانس رفتم که پرستار لوازمبخیه رو با سینی فلزی مخصوص بیمارستاناود.. من فوبیای سوزن داشتم ولی اون لحظه هیچی برام مهم نبود فقط میخواستم کوک رو ببینم *
پرستار: نگران نباشید حالشون خوب میشه
ا/ت: امیدوارم..
Cousin
Part 17
پرستار : باید کمی استراحت کنید..نگران نباشید وقتی اومدن بهتون خبر میدم
ا/ت: نه من.. من میخوام وقتی اومد خودم ببینم
پرستار: نگران نباشید وقتی اومدن بهتون خبر میدیم..جایی برای نگرانی نیست
*ته اومد*
ته؛ به حرفش گوش بدع..خیلی خسته ای و..میدونی خواب باعث میشه آرومتر باشی..قول میدم وقتی اوردنش بهت خبر بدم..حتی خودمم بهش نزدیک نمیشم فقط بگیرم بخواب..از بخوابی داری میمیری
ا/ت: قول دادی که بیدارم کنی ها
ته: آره قول میدم فقط بگیرم بخواب
ا/ت: رو تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم*
ته: کنار تختش رو صندلی نشستم و نگاهش میکردم که جیمین با یگ قوطی نوشیدنی قهوه و کولا وارد شد * من و ا/ت قهوه نمیتونیم بخوریم
جیمین: کولا برای توعه!.. چون میدونستم ا/ت خوابه نگرفتم وگرنه میخواستم بگیرم * باز کردن قوطی با تهیونگ*
ته: ممنونم..رزا و لیزا کجان؟
جیمین: اونا هم تو ماشین خوابیدن..کوک رو نیاوردن..دکتر چی؟.. هنوز نیومده؟
ته: نه هنوز
جیمین: با اینکه من داداششم ولی ا/ت حالش خرابه😂
ته:😂
- ۲۰.۴k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط