پارت

پارت۶۱

صبح روز بعد ژان به همراهه شوکای منتظر ییبو بودن که چنگ اومد پیش ژان بهش گفت
چنگ..ژان میشه چند دقیقه وقتتو بگیرم
ژان ..خب بگو
چنگ ..آخه خصوصیه

شوکای.. باشه فهمیدم من میرم اون طرف شماها حرف بزنید

چنگ.. من به کسی چیزی نگفتم شماها میرید
ژان ..خوب کردی حواست باشه بعد از اینکه ما رفتیم به وانگ. بگی تا وقتی حواسش به گروه باشه

چنگ.. باشه فقط چیزه
ژان ..چی چیشده

چنگ ..به نظرت جایی که باید به ‌کسی که دوسش دارم اعتراف میکنم چه جوری باشه

ژان.. منظورت اعتراف عشق به پسرعموتو میگی

چنگ. یکم اروم تر تو از کجا فهمیدی

ژان ..قشنگ معلومه دوسش داری اما به نظرم یه جای بچه گانه نباشه یه جایی باشه که به شخصیت پسرعموت بخوره

چنگ ..راست میگی
ژان ..به نظرم ببرش یه جا تو جنگل که رمانتیک و بهش اعتراف کن البته اول خودت. بزن زمین و بگو پام درد میکنه اونم سعی میکنه پاتو پانسمان کنه و تو کیوت بازی در میاری و بهش اعتراف میکنی اونم قبول میکنه و باهم خوشبخت میشید

چنگ ..واقعا فکر همه جاشو کردی
ژان ..معلومه که ‌کردم پس چی فکر کردی

چنگ.‌ مرسی
ژان.. کاری نکردم
یکم بعد ییبو رسیدبا کلی وسایل
ژان ..اینا واسه چیه

ییبو ..وسایل سفر
چنگ.. داداش من فکر نمیکنی یکم زیاده روی کردی
ییبو ..معلومه که نه
ژان تو این یکی چیه یهو دید کلی غذای خشک با خودش آورده ژان گفت
ژان..اینارو چرا آوردی

ییبو.. من به غذاهای بیرون عادت ندارم باید رژیممو حفظ کنم
ژان ..تو دیگه زیادی سوسول هستی

شوکای ..بیخیال بریم
وسایل گذاشتن تو درشکه و حرکت کردن ژان از تو پنجره سرشو آورد بیرون و خدافظی کرد با چنگ چنگ هم دستشو تکون میداد و خدافظی می‌کرد ژان با صدای بلند
ژان..برات سوغاتی میارم
ییبو. بسه دیگه چقد تو پر حرفی
ژان ..به تو چه دارم با دوستم خدافظی میکنم

ییبو ..از بس خنگی حالا که رفتیم چنگ دیگه حتا تورو یادش نمیاد
ژان.. ساکت شو مگه من دوستای بی معرفتی مثل تو دارم

شوکای.. لطفا هنوز راه نیفتاده دردسر درست نکنید

صبح شده بود دینگ یوشی دمه دراقامتگاه لیژان منتطزربود
لیژان..اینجا چیکارمیکنی

دینگ یوشی..معلوم نیست
دینگ یوشی دستهلیژلن کشید سمته خودش گفت
دینگ یوشی..کی بود که دیروز میگفت ولم نمیکنه
لیژان میخواست دستشو بکشه که حرفاش یادش اومد
دینگ یوشی..حالا یادت اومد
لیژان..تودیروزداشتی زیاده روی میکردی منم یچی فروندم
دینگ یوشی..من بهت وقت دادم خودت نرفتی حالااگه التماسمم کنی ولت نمیکنم
لیژان دستشوکشید
لیژان.چی داری میگی
دینگ یوشی لیژان بزور سوار کالسکه کرد
دینگ یوشی..هیچی نگوداریم میریم سره کارمون توراهم یه صبحونه خوب میخوریم
لیژان..نمیخام باهات بیام
دینگ یوشی..این دیگه تصمیمش باتو نیست
کالسکه حرکت کردو رفتن به یه غذاخوری
دیدگاه ها (۴)

پارت۶۲چنگ یه جای خوشگل پیدا کرد سرو وضعشو داشت مرتب می‌کرد ک...

پارت۶۳ژان تو راه بود دید شوکای و ییبو خواب هستن حوصلش سر رفت...

پارت۶۰بعد نمایش همه به لوسی خندیدن لوسی وقتی این صحنه دید ب...

پارت۵۹ژان داشت لباساشو جم می‌کرد چنگ اومد پیششچنگ.. اینجا چی...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p88 ژان و دلربا مخفیانه باز از زندان فرار کردن و میخاستن بر...

p..91ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط