با ماشین وارد گاراژ خانه شدم در گاراژ را بستم

با ماشین وارد گاراژ خانه‌ شدم. درِ گاراژ را بستم.
و به اندازهٔ سه ترانه در ماشینِ خاموش نشستم.
با خودم فکر کردم: اندوه گاهی به شکلِ
«نشستن-در-ماشینِ-خاموش» است، به شکلِ «جایی-نرفتن».


#ابراهیم_سلطانی
دیدگاه ها (۰)

عشق ورزیدن ...دست‌وپنجه نرم کردن است، ورای تنهایی،با هرچیزی ...

یادمان باشد که تغییرات از درون شروع میشوند نه از بیرون.مثلا ...

تا وقتی با آن‌چه هست، می‌جنگی—درگیرش می‌مانی.جنگ، انرژی تو ر...

عشق ما را نجات خواهدداد. زن این را گفت و سایه‌ی آبی زد. مرد ...

رمان جیمین

رمان{ برادر ناتنی } پارت ۲۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط