رمان شازده کوچولو
رمان شازده کوچولو
پارت ۱۰۵
دیانا: بلند تر گریه کردم
ارسلان: خوشگلم گریه نکن دیگه ..... حالا باید
دوتا بچه رو آروم کنم لحاف و رو دیانا
کشیدم و به سمت اتاق نفس رفتم بچم قرمز
شده بود بغلش گرفتم و به اتاق خودمون
رفتم هنوز داشت گریه میکرد روی تخت
نشستم دیانا خودشو روی شونم انداخت یه
دستم رو سر دیانا بود یکی روسر نفس با
حالت زاری یه هر دو نگاه کردم شیشه شیر و
گرفتم جلو دهنش پس زد باز گریه کرد دیانا
از بغلم گرفتش که آروم شد
دیانا: نفس و رو تخت گذاشتم ساعت ۲ونیم بود
پارت ۱۰۵
دیانا: بلند تر گریه کردم
ارسلان: خوشگلم گریه نکن دیگه ..... حالا باید
دوتا بچه رو آروم کنم لحاف و رو دیانا
کشیدم و به سمت اتاق نفس رفتم بچم قرمز
شده بود بغلش گرفتم و به اتاق خودمون
رفتم هنوز داشت گریه میکرد روی تخت
نشستم دیانا خودشو روی شونم انداخت یه
دستم رو سر دیانا بود یکی روسر نفس با
حالت زاری یه هر دو نگاه کردم شیشه شیر و
گرفتم جلو دهنش پس زد باز گریه کرد دیانا
از بغلم گرفتش که آروم شد
دیانا: نفس و رو تخت گذاشتم ساعت ۲ونیم بود
- ۵.۲k
- ۰۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط