پارت
#پارت_۲۸
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!
رفتیم تو کافه
یهو بچه ها بادکنک ها رو ترکوندن و ریسه هایی بود که میریخت رو سر ممد
مهدیس : هووووووووو مبارک باشه مرخص شدنتتتتت🥺🤍🥳🥳🥳🥳
انقدر خندیدیم و مسخره بازی در آوردیم که واقعا خسته شدیم
متین شیرینی ها رو پخش کرد
دیانا : مرسی❤️😊
متین یه چشمک ریزی زد و رفت به بقیه بچه ها پخش کنه
اون لابهلا ها هی یاد ارسلان میافتاد که اگه اینجا بود....
مغز : اه دیانا ولش کن ندیدی چیکار کرد باهات
وژدان : آخه دیگه گذشته
مغز : بهت دروغ گفت
وژدان : برگرد پیشش اون بدون تو نمیتونه
مغز : به درک میخواست دروغ نگه
وژدان : دیانا تو اینجوری نبودی
مغز : خودش کرد
وژدان : برگرد پیشش
داشتم دیوونه میشدم
بچه ها هر کدوم مشغول بودن و داشتن با یکی حرف میزدن
اومدم بیرون تا بلکه هوایی بهم بخوره
یهو حس کردم یه نفر کنارمه
برگشتم که با صورت متین مواجه شدم
متین : دیانا خوبی؟
دیانا : ....نه
متین : چیشد
دیانا : ارسلان........بهم دروغ گفت.... تو همچی
اصن از کجا باید بدونم که اسمش ارسلانه
دیگه به هیچیش اعتماد ندارم
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!
رفتیم تو کافه
یهو بچه ها بادکنک ها رو ترکوندن و ریسه هایی بود که میریخت رو سر ممد
مهدیس : هووووووووو مبارک باشه مرخص شدنتتتتت🥺🤍🥳🥳🥳🥳
انقدر خندیدیم و مسخره بازی در آوردیم که واقعا خسته شدیم
متین شیرینی ها رو پخش کرد
دیانا : مرسی❤️😊
متین یه چشمک ریزی زد و رفت به بقیه بچه ها پخش کنه
اون لابهلا ها هی یاد ارسلان میافتاد که اگه اینجا بود....
مغز : اه دیانا ولش کن ندیدی چیکار کرد باهات
وژدان : آخه دیگه گذشته
مغز : بهت دروغ گفت
وژدان : برگرد پیشش اون بدون تو نمیتونه
مغز : به درک میخواست دروغ نگه
وژدان : دیانا تو اینجوری نبودی
مغز : خودش کرد
وژدان : برگرد پیشش
داشتم دیوونه میشدم
بچه ها هر کدوم مشغول بودن و داشتن با یکی حرف میزدن
اومدم بیرون تا بلکه هوایی بهم بخوره
یهو حس کردم یه نفر کنارمه
برگشتم که با صورت متین مواجه شدم
متین : دیانا خوبی؟
دیانا : ....نه
متین : چیشد
دیانا : ارسلان........بهم دروغ گفت.... تو همچی
اصن از کجا باید بدونم که اسمش ارسلانه
دیگه به هیچیش اعتماد ندارم
- ۸.۲k
- ۱۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط