سرنوشت سوخته ۱۹

کوک:ات رو بردم خونه انقدر بهش فشار وارد شده بود و خسته بود خوابش برده بود و عین یک فرشته معصوم خوابیده بود ولی انگار خواب های بد میدی که به جیمین گفتم که یه امپول بهش بزنه
و به اجوما گفتم یکی از خدمتکارا بیاره که مواظب ات باشه و حتما مورد اعتماد باشه و باهش کار کنه که زود تر خوب بشه

ات :(از رفتار های کوک خسته و خجالت زده بود برای اینکه من برای هر وعده ی غذایی باید یک کسی غذام رو میخورد ببینه سمی و خطر ناکی توش نباشه مگه من کی هستم که اینطوری میکنه دیگه کل عمارت متوجه این بودن که کوک منو دوست داره ولی ایا منم به اون همچین حسی دارم؟؟

تق تق
ات: بیاتو
کوک: سلام حالت خوبه؟
ات:خوبم(سرد)
کوک: چیزی لازم نداری من میخوام برم شرکت؟
ات: چرا لازم دارم میخوام برم خونه خودم چرا ولم نمییکنی کم بلا سرم امده چرا تنهام نمیزاری (گریه)
کوک: خونه؟کدوم خونه ؟ مگه نگفتم الکس همشو بالا کشیده؟
ات: تو فکر کردی که انقدر بدبخت بیچاره هستم که هیچ سرپناهی ندارم بعشم میرم پیش لیا ؟
کوک: تو چیمیگی ات؟
ات: دست از سرم بردار کوک ؟ولم کن
تق تق تق
ات: بیا تو
خدمتکار : خانم غذاتونو اوردم
(غذا رو جلو ات گذاشت که کوک لب زد و گفت)
کوک: خودت از غذا بخور
ات: کوک بسه(ارام و زیر لب)
کوک: مگه کری خدتمکار گفتم بخور از غذا (داد)
ات:(صدای داد کوک تن اون دختر معصصوم رو لرزوند و واقعا دلم براش سوخت )
ات: بسه دیگه خسته شدم(داد)به جای اینکه این کار کنی بهتر رفتارت رو با یه خانم درست کنی (بلند )(قاشق غذا رو برداشتم
و بدونه اینکه اون خدمتکار غذا رو تست کن از غذا خوردم .......موج خشم از چشم های کوک میبارید
ترسیده بودم ولی به روی خودم نیاوردم برا خودم نترسیده بودم اینکه اون دختر معصورم رو اذیت کنه
دیدگاه ها (۴)

سرنوشت سوخته ۲۰

سرنوشت سوخته 21

سرنوشت سوخته ۱۸

سرنوشت سوخته ۱۷

پارت۳ [دیوانه وار عاشق]ناشناس:(همون پسره) ددیو کوفت آنقدر ...

پارت ۳۶ات: بالاخره میتونیم بریم جیمین: اره ات: اخیش بالاخره ...

اسم رمان: jk ✨ دختر ناشناس: اوو( صدای خیلی اهم اهمی) ددی میش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط