در فرو بسته ترین دشواری

در فرو بسته ترین دشواری
در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم:
«هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست!»
بیستون را یاد آر، دستهایت را بسپار به کار
کوه را چون پَرِ کاه از سر راه بردار!
وَه چه نیروی شگفت انگیزیست
دستهایی که به هم پیوسته ست...!


#فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۳)

من نیز، هر صبحاینجا، کنار پنجره، پر بسته، دلتنگشعری، سرودی، ...

‌‌‌‌ ‌نیمی از دلم را عشق فرا گرفتهو نیم دیگرش را شعراما تو...

خدایِ خوبم سلام !شب شده ،و من به عادت همیشگی ام ،پر از حرفم ...

💫خدایا...🌸هر شب به آسمان نگاه می کنم✨و می اندیشم...🌸در این آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط