ارباب مرگبار من پارت
ارباب مرگبار من پارت ۴
(بچه ها از این به بعد بجای میسو میگم ا,ت اوکی؟ چون میسو همون ا,ته)
از زبان ا,ت
سریع از ماشین پیاده شدم. جونگکوک دستمو محکم گرفت و به سمت خودش کشید.(کم بود به خودم برینم🤣🤣~(つˆДˆ)つ。☆)
+چیه؟نکنه از من میترسی بیب؟
-چ..چطوری فهمیدی من تو ماشینتم
+خب معلومه دیگه چون من بزگترین مافیام(با نیشخند)
و اینکه صدای شکمت که معلومه گرسنه ای تابلوعه کوچولوم
از زبان ا,ت
از خجالت داشتم آبببببب میشدممممممم
از زبان جونگکوک
معلوم بود بیب من خجالتیه (تو دلش: (قربون کیوت بودنش)ببین بزگترین مافیای دنیا چی بوده چی شده🤣🙄
+بیب لپات گل انداخته نمیخوای چیزی بگی؟
-فعلا نه
-وارد کاخ بزرگ جونگکوک شدیم که تم مشکی داشت همونطور که جونگکوک دستمو سفت گرفته بود به سمت یه میز شام بزرگ منو بُرد و
+بیب اینجا بشین تا من برم لباس عوض کنم بیام
-چشم ارباب
+فقط تو شرکت بهم بگو ارباب اینجا صدام کن ددی
-مث چی ذوق کرده بودم ولی خب به روم نیاوردم(معلومه که باید ذوق کنی خر شانس)
۱۰ مین بعد
جونگکوک از پله ها اومد پایین و به سمت من گفت
+پاشو
-چ..چرا
+پاشو دیگه بیب
از زبان ات
فازا مازا چشه این!! پاشدم که برم صندلی کناری بشینم که جونگکوک دستمو کشید و افتادم رو پاهاش
+بیب کجا میری گفتم پاشو نگفتم برو اونرو که
-تو فازت با خودتم معلوم نی بابا
+چی گفتی هوممم؟(با کمی عصبانیت)
-هیچی هیچی
از زبان ا,ت
لباشو کوبوند رو لبام و گفت
+دیگه نبینم با من اینجوری حرف بزنی. تنبیه که دلت نمیخواد نه؟
-یه جوری میگی تنبیه انگار میخوای چیکار کنی(با چشم غره)
+فعلا غذاتو بخور تنبیه واسه بعداً
-ایششش
از زبان جونگکوک
خدایااا هزارتا دختر برا من میمیرن اونوقت ا,ت اینجوری باهام لجبازی میکنه ولی خب بخاطر لجبازیشه که انقد عاشقشم🤣
۱۵ مین بعد
+چرا دیگه غذا نمیخوری کوچولوم
-میشه بهم نگی کوچولووووو(با داد)
-اومد سمتم و براید استایل بغلم کرد و از پله ها منو برد سمت اتاقش تو راهه پله:
-میشه بیاریم پایین
+نه تو حتما باید تنبیه شی
-برو داییتو بیچاره کن بابا(این چی بود گفتی ا,ت🤣)
+خیلی وقته بیچاره کردم
-هوییی
-پرتم کرد رو تخت و روم خیمه زد و خیلی عصبی نگام میکرد
-چیه چرا اونجوری نگام میکنی من از اون نگاهات نمیترسمااا
+نشونت میدم بیب خودت خواستی
از زبان ات
داشت همینطور لبامو مک میزد که به سینه هاش مشت میزدم ولی خو من که زور اونو ندارم سگ تو این زندگی
اونم که همینطور لباش رو لبام بود رفت سراغ گردنم و کِیس مارک هایی که خیلی درد داشتن رو گردنم ایجاد میکرد و منم...
...ادامه دارد...
خوشملام حمایت کنیددد🤧💖
شرط: ۱۵ لایک و ۱۰ کامنت
(بچه ها از این به بعد بجای میسو میگم ا,ت اوکی؟ چون میسو همون ا,ته)
از زبان ا,ت
سریع از ماشین پیاده شدم. جونگکوک دستمو محکم گرفت و به سمت خودش کشید.(کم بود به خودم برینم🤣🤣~(つˆДˆ)つ。☆)
+چیه؟نکنه از من میترسی بیب؟
-چ..چطوری فهمیدی من تو ماشینتم
+خب معلومه دیگه چون من بزگترین مافیام(با نیشخند)
و اینکه صدای شکمت که معلومه گرسنه ای تابلوعه کوچولوم
از زبان ا,ت
از خجالت داشتم آبببببب میشدممممممم
از زبان جونگکوک
معلوم بود بیب من خجالتیه (تو دلش: (قربون کیوت بودنش)ببین بزگترین مافیای دنیا چی بوده چی شده🤣🙄
+بیب لپات گل انداخته نمیخوای چیزی بگی؟
-فعلا نه
-وارد کاخ بزرگ جونگکوک شدیم که تم مشکی داشت همونطور که جونگکوک دستمو سفت گرفته بود به سمت یه میز شام بزرگ منو بُرد و
+بیب اینجا بشین تا من برم لباس عوض کنم بیام
-چشم ارباب
+فقط تو شرکت بهم بگو ارباب اینجا صدام کن ددی
-مث چی ذوق کرده بودم ولی خب به روم نیاوردم(معلومه که باید ذوق کنی خر شانس)
۱۰ مین بعد
جونگکوک از پله ها اومد پایین و به سمت من گفت
+پاشو
-چ..چرا
+پاشو دیگه بیب
از زبان ات
فازا مازا چشه این!! پاشدم که برم صندلی کناری بشینم که جونگکوک دستمو کشید و افتادم رو پاهاش
+بیب کجا میری گفتم پاشو نگفتم برو اونرو که
-تو فازت با خودتم معلوم نی بابا
+چی گفتی هوممم؟(با کمی عصبانیت)
-هیچی هیچی
از زبان ا,ت
لباشو کوبوند رو لبام و گفت
+دیگه نبینم با من اینجوری حرف بزنی. تنبیه که دلت نمیخواد نه؟
-یه جوری میگی تنبیه انگار میخوای چیکار کنی(با چشم غره)
+فعلا غذاتو بخور تنبیه واسه بعداً
-ایششش
از زبان جونگکوک
خدایااا هزارتا دختر برا من میمیرن اونوقت ا,ت اینجوری باهام لجبازی میکنه ولی خب بخاطر لجبازیشه که انقد عاشقشم🤣
۱۵ مین بعد
+چرا دیگه غذا نمیخوری کوچولوم
-میشه بهم نگی کوچولووووو(با داد)
-اومد سمتم و براید استایل بغلم کرد و از پله ها منو برد سمت اتاقش تو راهه پله:
-میشه بیاریم پایین
+نه تو حتما باید تنبیه شی
-برو داییتو بیچاره کن بابا(این چی بود گفتی ا,ت🤣)
+خیلی وقته بیچاره کردم
-هوییی
-پرتم کرد رو تخت و روم خیمه زد و خیلی عصبی نگام میکرد
-چیه چرا اونجوری نگام میکنی من از اون نگاهات نمیترسمااا
+نشونت میدم بیب خودت خواستی
از زبان ات
داشت همینطور لبامو مک میزد که به سینه هاش مشت میزدم ولی خو من که زور اونو ندارم سگ تو این زندگی
اونم که همینطور لباش رو لبام بود رفت سراغ گردنم و کِیس مارک هایی که خیلی درد داشتن رو گردنم ایجاد میکرد و منم...
...ادامه دارد...
خوشملام حمایت کنیددد🤧💖
شرط: ۱۵ لایک و ۱۰ کامنت
- ۶۱۰
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط