چشم مستت چه کند با من بیمار امشب

چشم مستت چه کند با من بیمار امشب
این دل تنگ من و این دل تب دار امشب

آخرای اشک دل سوخته ام را مددی
که به جز ناله مرا نیست پرستار امشب

بیش از این مرغ سحر خون به دل ریش مکن
که به کنج قفسم چون تو گرفتار امشب

سیل اشکم همه دفترچه ایام بشست
نرود نقش تو از پرده پندار امشب

بودم امید که آیی به سرم سایه مهر
آفتابی شود از سایه پدیدار امشب

بسته شد هر در امید به هر جا که زدم
چاره جویی کنم ازخانه خمار امشب

مختصر کشتن از آن است که یکباره زدند
کوس رسوایی ما بر سر بازار امشب


رهی معیری
دیدگاه ها (۸)

آرام جان من,مرهم ترین دواآغوش تو کجاست؟تا آورم پناه لشگر چو ...

در این زمین که هوا سر به سر زمستانیست ٬زنی شبیه خودم در بهار...

آنقدر از حادثه پُرمکه وقتی به خانه می رسمتلویزیون، لم می دهد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط