مافیایمن

#مافیای_من
P:65
(ویو ا.ت)

چشمامو با هزار بدبختی باز کردم و دورو برمو برانداز کردم
مثل اینکه صبح شده بود پس از سر جام بلند شدم
از اونجایی که نمیشد همینجوری لخت پاشم برم بین چندتا مرد پس کمد و باز کردم و مشغول برانداز کردنش شدم
لباس ی چشممو گرفت پس همونو برداشتم و پوشیدم

به سمت در رفتم و بعد از باز کردن قفلش از در بیرون اومدم
هیچکس توی راهرو نبود پس با خیال راحت به سمت پله ها رفتم و ازشون پایین رفتم

با دیدن میزی که پر از غذا بود به سرعت به سمتش رفتم و روی صندلی نشستم
محلتی به خودم ندادم و غذا رو برای خودم ریختم و مشغول خوردن شدم

چند دقیقه بعد که غذامو کامل خوردم روی میز لش کردم و شکممو گرفتم
لعنتی
دارم میترکمممم

چشمامو بستم و منتظر شدم تا کمی از غذام حظم شه که نشستن دستهای کسی رو شونه هام چشمامو باز کردم
با دیدن جونگین که همچو غزراعیل بالا سرم وایستاده بود گفتم
ا.ت: چته؟!

لبخندی زدو گفت
جونگین:هیون کارت داره

سرمو تکون دادمو از روی صندلی بلند شدم عضا کم کم به سمت میز اومدن
بینشون دنبال فلیکس گشتم که با ندیدنش ابروهام بالا افتاد
کجا رفته؟

بیخیال شدم و به سمت اتاق هیون حرکت کروم
با رسیدن بهش در اتاق و بدون در زدم باز کردم که با دیدنش که بهم پشت کرده بود گفتم
ا.ت: هوهو الو؟

به سمتم برگشت و لبخندی زد که همون لحظه صدای فلیکس از پشتم اومد
سرد گفت
فلیکس: چی شده؟

به پشتم نگاه کردم
داشت به هیونجین نگاه می‌کرد و انگار مخاطبش هیونجین بود
دیدگاه ها (۹)

#عشق_دیوونگیه P:7(ویو هیونجین) من باید رهاش میکردم؟!میدونم ک...

#عشق_دیوونگیه P:8(ویو ا.ت)در کمدو باز کردو دوتا بسته نودل از...

#مافیای_من P:64(ویو ا.ت)عه وا مگه این فیلم ترسناک نبود؟!مگه ...

#مافیای_من P:63(ویو ا.ت)به سمت در رفتم که هیونجین بلافاصله ا...

پارت ۶ فیک مرز خون و عشق

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۱ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط