روزگاریست که سودای بتان دین من است

روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است

دیدن روی تو را دیده جان بین باید
وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است

یار من باش که زیب فلک و زینت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروین من است

تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

#حافظ
دیدگاه ها (۱)

یادت ,پرچم صلحی است میان شورش این همه فکر . . .

کاش هیچ گذشته ای باهم نداشتیم !آن وقت من می‌توانستمبه تو زنگ...

دارم هوای گریه خدایا بهانه ای !باران، شبیهِ کودکی ام پشت شیش...

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزنابتدای یک پریشانیست حرفش را ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط