شوق دریا داشتم جریان جویی بود و رفت
شوق دریا داشتم؛ جریان جویی بود و رفت
ساغر لبخوردۀ دور از سبویی بود و رفت
قدرت جاری شدن از چشمهایم را نداشت
بغضِ خیسِ مانده در راه گلویی بود و رفت
هر غمی در خانۀ دل جا بگیرد عشق نیست
خاطرش مستاجرِ بیآبرویی بود و رفت!
آن که میپنداشت مثلِ زخمِ خنجر ماندنیست
رویِ روحِ پارهام جایِ رفویی بود و رفت
وای از آن شعلۀ فانوس دریایینما
در شب گرداب، تنها کورسویی بود و رفت
خانۀ بی یار حتی جای مردن نیز نیست*
آه ای مردم! در این دریاچه قویی بود و رفت
آسمانم تیره، ماهم گم، دلم تاریک بود
آن شهابِ سرد، ردّ آرزویی بود و رفت 🌼🌸
ساغر لبخوردۀ دور از سبویی بود و رفت
قدرت جاری شدن از چشمهایم را نداشت
بغضِ خیسِ مانده در راه گلویی بود و رفت
هر غمی در خانۀ دل جا بگیرد عشق نیست
خاطرش مستاجرِ بیآبرویی بود و رفت!
آن که میپنداشت مثلِ زخمِ خنجر ماندنیست
رویِ روحِ پارهام جایِ رفویی بود و رفت
وای از آن شعلۀ فانوس دریایینما
در شب گرداب، تنها کورسویی بود و رفت
خانۀ بی یار حتی جای مردن نیز نیست*
آه ای مردم! در این دریاچه قویی بود و رفت
آسمانم تیره، ماهم گم، دلم تاریک بود
آن شهابِ سرد، ردّ آرزویی بود و رفت 🌼🌸
- ۷۷۹
- ۰۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط