عشق حاضر جواب من p99
تا اینو گفت اخمای تعیونک در هم رفت سنا یکم ناراحت شد ولی جیمین کم نیاورد و ادامه داد:
-داهیون داره با الا اینا برای بهم زدن رابطه ی شما نقشه میکشه ... بچه ها صداشونو
شنیدن ظاهرا میخوان عکسای سنارو با فتوشاپ درست کننو ...
حرفشو ادامه نداد که تهیونگ عصبی گفت:
- غلط کرده دختره بی همه چیز!
سوجون - تهیونگ اینجوری نمیشه باید یه درس حسابی به اینا بدیم ...
لیسا - ما میخوایم حالشونو اساسی قهوه ای کنیم!
جیمین - ا ... لیسا؟
لیسا - ببخش ولی من خیلی ازشون بدم میاد!
- منم همین نظرو دارم ما باید یه درس اساسی به این بچه ها بدیم ...
تهیونگ یکم فکر کردو بعد گفت:
- هستم!
جیمین - پس حرفی نیست!
منو لیسا و سنا تو اشپزخونه مشغول گپ زدن بودیم پسرا هم تو پذیرایی فک میزدن
سنا تمام مدت تو هم بود ... سعی میکرد بخاطر ما خودشو خوشحال نشون بده ولی خدا معلوم بود چقدر گفته است
اروم بغلش کردم و گفتم:
- هی سنایی نبینم غمتو یادت نره منو لیسا مثل شیر پشتتیم!
لبخنده تلخی زد که باز ادامه دادم:
- البته از نوعه پاستوریزش!
اینبار خندید ...
لیسا - آیو راست میگه! خدا رو شکر که ما فهمیدیم اینا نقششون چیه ... مطمئن باش با هم حالشونو جا میاریم!
سنا- نمیدونم اخرش چی میشه! ولی خیالم از بابته تهیونگ راحته!
لیسا-اورین ... اتفاقا منم همینو میخواستم بگم تهیونگ انقدر تو رو دوست داره که بخاطر این چرندیات ولت نمیکنه بره!
با یه بغض معصومانه گفت:
- اره ولی چند سال پیش ...
نتونست ادامه بده دوباره بغلش کردم و گفتم:
- نشد دیگه! دختر خوب گفتم که ما همه اینجاییم که به تو کمک کنیم ... دیگه به هیچ چی فکر نکن اوکی؟
لبخند کم جونی زد و سرشو تکون داد!
لیسا - نه آیو مثل اینکه طرفمون خیلی دپه!
و به سنا اشاره کرد وو منم خندیدم گفتم:
- مشکلی نیس اونی از حالت دپ درش میاریم ... نظرت چیه؟
-داهیون داره با الا اینا برای بهم زدن رابطه ی شما نقشه میکشه ... بچه ها صداشونو
شنیدن ظاهرا میخوان عکسای سنارو با فتوشاپ درست کننو ...
حرفشو ادامه نداد که تهیونگ عصبی گفت:
- غلط کرده دختره بی همه چیز!
سوجون - تهیونگ اینجوری نمیشه باید یه درس حسابی به اینا بدیم ...
لیسا - ما میخوایم حالشونو اساسی قهوه ای کنیم!
جیمین - ا ... لیسا؟
لیسا - ببخش ولی من خیلی ازشون بدم میاد!
- منم همین نظرو دارم ما باید یه درس اساسی به این بچه ها بدیم ...
تهیونگ یکم فکر کردو بعد گفت:
- هستم!
جیمین - پس حرفی نیست!
منو لیسا و سنا تو اشپزخونه مشغول گپ زدن بودیم پسرا هم تو پذیرایی فک میزدن
سنا تمام مدت تو هم بود ... سعی میکرد بخاطر ما خودشو خوشحال نشون بده ولی خدا معلوم بود چقدر گفته است
اروم بغلش کردم و گفتم:
- هی سنایی نبینم غمتو یادت نره منو لیسا مثل شیر پشتتیم!
لبخنده تلخی زد که باز ادامه دادم:
- البته از نوعه پاستوریزش!
اینبار خندید ...
لیسا - آیو راست میگه! خدا رو شکر که ما فهمیدیم اینا نقششون چیه ... مطمئن باش با هم حالشونو جا میاریم!
سنا- نمیدونم اخرش چی میشه! ولی خیالم از بابته تهیونگ راحته!
لیسا-اورین ... اتفاقا منم همینو میخواستم بگم تهیونگ انقدر تو رو دوست داره که بخاطر این چرندیات ولت نمیکنه بره!
با یه بغض معصومانه گفت:
- اره ولی چند سال پیش ...
نتونست ادامه بده دوباره بغلش کردم و گفتم:
- نشد دیگه! دختر خوب گفتم که ما همه اینجاییم که به تو کمک کنیم ... دیگه به هیچ چی فکر نکن اوکی؟
لبخند کم جونی زد و سرشو تکون داد!
لیسا - نه آیو مثل اینکه طرفمون خیلی دپه!
و به سنا اشاره کرد وو منم خندیدم گفتم:
- مشکلی نیس اونی از حالت دپ درش میاریم ... نظرت چیه؟
- ۲.۴k
- ۲۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط