به شیشه می زد

به شیشه می زد،
پرده را کنار زدم
تعارفش کردم
"قدمت روی چشم هام،
خوش آمدی باران جان"

حالا سالهاست که مهمانم شده!
اگر نه مرد که گریه نمی کند ...

#حمید_جدیدی
دیدگاه ها (۶۵)

ﺳﻼﻡ ﺧﻮﺏ ﺗﺮﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻡﺳﻼﻡ ﻣﺼﺮﻉ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﻌﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯﻡﻫﻤﻴﺸﻪ ﺣﺎﻝ ...

:-))

دیوانه منم...بی آنکه باشیبی آنکه "حست" کنم...هنوز هم دوست دا...

چندپارتی

که دستی روی شونم حس کردم برگشتم _زود باش وسایلت رو جمع کن نم...

#داستان_شبشبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط