مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد
مینویسم برای دل خودم تا شاید آرام گیرد
به خونه رسیدم شب پر استرسی رو گذرونده بودم چند ماهی میشد که از اشنایی من و حامد میگذشت و واقعا پسری خوبی ب نظر میرسد اما من دائم عذاب وجدان دروغامو داشتم ولی با خودم میگفتم ی دوستیه دگ تموم میشه میره چه نیازیه بعد این همه وقت بهش بگم و راستش میترسیدم بگم و اونم منو ترک کنه مثل خیلیا که بخاطر شرایط مالیمون منو گذاشتن کنار اما کاش میفهمیدن گناه من چیه که مادرم تو خونه ها کار میکنه و بابامم اعتیاد داره و به خاطر نداشتن پول به دانشگاه نرفتم وحتی داشتن یه گوشی هوشمند برام ارزو بود...(قضاوتم نکنین کامنتارو میخونم واقعا خیلی جاها در حقم ظلم میکنین)
روز به روز به حامد وابسته تر میشدم یه شب خاب دیدم توی ی بزرگراه بزرگم و حامد رو به روم وایستاده یهو ی گردبادی اومد و حامد برد از خاب پریدم ساعت 1 شب بود گونه هام غرق اشک شده بود شماره حامد گرفتم با صدای خواب آلوده جوابمو داد
_جوووووونم رویایی
_خوبی حامدی خاب بدی دیدم
_خیر باشع
_خاب دیدم یه گرباد اومد تو رو برد
_نترس من تا اخر عمرم بیخ ریشت میمونم حالا برو بخواب
_چشم دوستت دارم شب بخیر
ماه خرداد بود که تقریبا 7 ماه بود که از دوستیمون میگذشت که حامد خبری داد ک دنیام زیر رو شد #رمان #داستان #سرگذشت
به خونه رسیدم شب پر استرسی رو گذرونده بودم چند ماهی میشد که از اشنایی من و حامد میگذشت و واقعا پسری خوبی ب نظر میرسد اما من دائم عذاب وجدان دروغامو داشتم ولی با خودم میگفتم ی دوستیه دگ تموم میشه میره چه نیازیه بعد این همه وقت بهش بگم و راستش میترسیدم بگم و اونم منو ترک کنه مثل خیلیا که بخاطر شرایط مالیمون منو گذاشتن کنار اما کاش میفهمیدن گناه من چیه که مادرم تو خونه ها کار میکنه و بابامم اعتیاد داره و به خاطر نداشتن پول به دانشگاه نرفتم وحتی داشتن یه گوشی هوشمند برام ارزو بود...(قضاوتم نکنین کامنتارو میخونم واقعا خیلی جاها در حقم ظلم میکنین)
روز به روز به حامد وابسته تر میشدم یه شب خاب دیدم توی ی بزرگراه بزرگم و حامد رو به روم وایستاده یهو ی گردبادی اومد و حامد برد از خاب پریدم ساعت 1 شب بود گونه هام غرق اشک شده بود شماره حامد گرفتم با صدای خواب آلوده جوابمو داد
_جوووووونم رویایی
_خوبی حامدی خاب بدی دیدم
_خیر باشع
_خاب دیدم یه گرباد اومد تو رو برد
_نترس من تا اخر عمرم بیخ ریشت میمونم حالا برو بخواب
_چشم دوستت دارم شب بخیر
ماه خرداد بود که تقریبا 7 ماه بود که از دوستیمون میگذشت که حامد خبری داد ک دنیام زیر رو شد #رمان #داستان #سرگذشت
- ۳۵.۲k
- ۱۲ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط