ساقی بده پیمانهای ز آن میکه بی خویشم کند

ساقی بده پیمانه‌ای ز آن می‌که بی خویشم کند
بر حسن شور انگیز تو عاشق‌تر از پیشم کند
زان می‌که در شب‌های غم بارد فروغ صبحدم
 غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
نور سحرگاهی دهد فیضی که می‌خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند
سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند
بستاند‌ای سرو سهی سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند
#رهی_معیری
دیدگاه ها (۱)

آرامشِ دستانت را .... از کجا به ارث برده ای ...؟ که تا ...

‌در مـن یڪ نفـرجـورے بہ داشتنـت مشـغول اسـت ڪہ انڪَار چیـزے ...

آه که توبه تمامی به فراموشی سپردیکه روزگار درازیمن مالک قلبت...

آخرشم یکی میاد تو زندگیمون که نه بلده شاملو بخونه نه شبا لال...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط