بهرام

بهرام:
خدایا…
اصلاً چرا به ما سر نمی‌زنی؟
چرا یه بار نمیای ببینی
دردمون چیه؟
ببینی شب‌هامون چطور صبح می‌شه،
صبح‌هامون چطور با ترسِ نون و فردا شروع می‌شه.



ما رو ول کردی
با زخم‌هامون،
با بدن‌های خسته،
با دل‌هایی که دیگه حتی
بلد نیستن شکایت کنن.
اگه نمیای نجات بدی،
لااقل بیا ببین.
بیا بفهم
این پایین
آدم‌ها چطور
آهسته، بی‌صدا
دارن تموم می‌شن.
دیدگاه ها (۰)

بهرام:خدایا…اگه نزدیک بودینه دعا می‌کردم،نه التماس.می‌ایستاد...

بهرام:خدایا…من حق دارم این‌طور حرف بزنم.من سنی نداشتم که انت...

بهرام:خدایا…خودمونیم،خیلی ترسویی.ما رو آفریدی،انداختی وسطِ ز...

بهرام:خدایا…کاش منم هندی بودم.تو فیلمای هندی دیدمکریشنا چه ح...

#رویای #جوانی#پارت_۱۳_ بدبخت شدم . دیگه بچه ها نمیزارن تو گر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط