پارت

پارت ۴
قلب سیاه
تا اینکه....مامان ا/ت دست ا/ت رو محکم گرفت و از مدرسه اومدن بیرون و کوک هم پشت سرشون با وسایل ا/ت اومدن بیرون رفتن سمت ماشین...مامان ا/ت رو پرت کرد تو ماشین و خودش و کوک سوار ماشین شدن
ا/ت: مامان.......لط.....
مامان ا/ت: چیزی نگو ا/ت
کوک ماشین رو روشن کرد و فضای ماشین خیلی سنگین بود و مامان ا/ت دستشو دراز کرد (مادر ا/ت رو دیگه اینطوری م.ا/ت می نویسم)
م.ا/ت: گوشیتو بهم بده تا یه مدت گوشی،بیرون،خوش گذرونی ممنوع
ا/ت: ولی مامان..
م.ا/ت:ولی نداریم ا/ت
تو این مدت کوک فرمون ماشین رو محکم گرفته و هیچی نمیگه...۱۰ دیقه بعد می رسن خونه و وارد خونه میشن پدر ناخانواده ا/ت که پدر کوک میشه نگران داشت تو خونه قدم می زد که بعد از باز شدن در بی صدا بهشون نگاه می کرد و ا/ت رفت تو اتاقش....
رفتم تو اتاقم و درو بستم و لباسمو عوض کردم و رو تخت لم دادم و سرمو تو بالش فرو کردم و جیغ زدم..
ا/ت: چرا چرا چرا اینطوری شد ..... تا اینکه کوک وارد اتاق شد و محکم پرسید.. کوک: ا/ت پاشو و به سوالم جواب بده....ا/ت با توعم
پاشدم و نشستم رو تخت
کوک: اون مرتیکه لمست کرد؟ صداش یذره عصبی بود
ا/ت: نه....
کوک: دروغ نگو ا/ت...یه بار دیگه می پرسم...لمست کرد؟؟
داشتم فک می کردم دیشب اتفاقی افتاد یا نه چون هیچی یادم نمی یومد
ا/ت: کوک گفتم نه..نه..نه بسته دیگه..
کوک: بسته؟!... کوک پوزخند می زنه کوک: بسته؟ اگه لمست می کرد چی؟ اگه اتفاقی می افتاد چی؟؟
ا/ت: حالا اتفاقی نیوفتاده ول کن
پاشدم و رفتم تو حموم و لباسامو در اوردم و دوش اب رو روشن کردم که حموم کنم تا اینکه.......

#سناریو #فیکشن #سناریو_جونگ_کوک
دیدگاه ها (۳)

پارت ۵قلب سیاهتا اینکه....با دیدن چیزی که دیدم یخ زدم...لای ...

پارت ۶قلب سیاهرفتم پیش سوهو که....دیدم با چندتا از قلدر های ...

پارت ۳قلب سیاهتا اینکه چشامو باز کردم.....نور از لای پنجره ک...

پارت ۲قلب سیاهبا نگاه شیطنت بهم نگاه کرد و گفت...... سوهو: ا...

پارت ۷۷ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۶۹ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط