این جهان چه داشت جز سنگ قبر هایی
این جهان چه داشت جز سنگ قبر هایی
که از بی کسی مان زیر باران های اسیدی آب میرفتند
و از اسکلت ها برای مورچه ها اسطوره هایی می ساختند
که عقلشان نمی رسید گوش های یک مورچه
جز آغوش ملکه به هیچ بتی بدهکار نیست
من و تو به دنیا آمدیم با بلیت های یک طرفه
سوت قطار را پشت گوش می انداختیم
شاید از سقوطمان جا نمانیم
سوزن بان در انبار کاه خوابیده بود
ریل ها به جفت ِ چند ساله شان شک کردند
آخرش افتادیم از چشم های خداوند
با اینکه هیچ سیبی در جیبمان پنهان نکرده بودیم
فلاش خوردیم کثیرالانتشار در داد گاه غیابی
زمین را به پایمان بستند و محکوم شدیم به ماراتن
در زندان های اجاره ای به شرط تملیک
دویدیم با سایه های امدادی وقتی تمام آمبولانس ها پر از فیلم بردار بود
دویدیم و هیچ سکانسی به کات ِ خط پایان تن نداد ....
حالا تو مانده ای برای من که چای تلخ ِ روز مرگی را با لحن ِ قند پهلویت
ماستمالی کنی
حالا من مانده ام برای تو که از زور ِ فلسفه ، دلقکی بسازم
تا آنقدر به ساعتت زل نزنی
دلقکی که در نهایت گرسنگی هم
سیب ها را در هوا می چرخاند
اما هیچکدامش را
در جیبش پنهان نمی کند
که از بی کسی مان زیر باران های اسیدی آب میرفتند
و از اسکلت ها برای مورچه ها اسطوره هایی می ساختند
که عقلشان نمی رسید گوش های یک مورچه
جز آغوش ملکه به هیچ بتی بدهکار نیست
من و تو به دنیا آمدیم با بلیت های یک طرفه
سوت قطار را پشت گوش می انداختیم
شاید از سقوطمان جا نمانیم
سوزن بان در انبار کاه خوابیده بود
ریل ها به جفت ِ چند ساله شان شک کردند
آخرش افتادیم از چشم های خداوند
با اینکه هیچ سیبی در جیبمان پنهان نکرده بودیم
فلاش خوردیم کثیرالانتشار در داد گاه غیابی
زمین را به پایمان بستند و محکوم شدیم به ماراتن
در زندان های اجاره ای به شرط تملیک
دویدیم با سایه های امدادی وقتی تمام آمبولانس ها پر از فیلم بردار بود
دویدیم و هیچ سکانسی به کات ِ خط پایان تن نداد ....
حالا تو مانده ای برای من که چای تلخ ِ روز مرگی را با لحن ِ قند پهلویت
ماستمالی کنی
حالا من مانده ام برای تو که از زور ِ فلسفه ، دلقکی بسازم
تا آنقدر به ساعتت زل نزنی
دلقکی که در نهایت گرسنگی هم
سیب ها را در هوا می چرخاند
اما هیچکدامش را
در جیبش پنهان نمی کند
- ۹۸۲
- ۲۸ فروردین ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط