به شراب ارغوان مشن خمار ما را

به شراب ِ ارغوانے مشڪن خمار ما را
به نسیم مهربانے بنشان غبار ما را

گل باغ دوستے را به سرشک پروراندم
تو به باد غم سپردے همه برگ و بار ما را

تو ڪه ساغر لبت را به لبم نمی‌گذاری
به تبسمے سحر ڪن شب انتظار ما را

به نسیم نوشخندے دل همچو غنچه وا ڪن
به شڪوفه‌ے نگاهے برسان بهار ما را

ز بشر گذشته بودم به خدا رسیده بودم
تو اگر نبسته بودے سر ره گذار ما را

تو درین سیاه شب‌ها به فروغ باده مانی
ڪه به مهر می‌نوازے دل بیقرار ما را

فریدون_مشیری
دیدگاه ها (۱)

با من بیا زیبای من! تا عشق مهمانت کنمدردی اگر داری بگو با بو...

پشتِ پلکت شعرهای ناب پنهان کرده‌ایجنگلِ آرامشی در قاب پنهان ...

فریدون مشیریدرون آینه ها درپی چه می گردی؟بیا ز سنگ بپرسیمکه ...

پرسه در کوی غزل بی تو عجب دلگیر است دلم از رهگذرانش ، ز غروب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط