ظهور ازدواج پارت
ظهور ازدواج پارت ۴۵۲
وقتی چشمامو باز کردم هنوز تو بغلش بودم. سرم رو بازوش بود و خودمو تو بغلش گوله کرده بودم و اونم دستشو دورم انداخته بود و سرشو بالاي سرم رو بالشت گذاشته بود.
اخ.. باورم نمیشه..
نکنه دارم خواب میبینم؟ من و این همه نزديکي به جيمین؟
گرماي تنشو روی پوست برهنه ام حس میکردم و هیچ لذتی
با احساس الانم برابری نمیکرد.
لبخند خيلي عميقي زدم و بي حرکت موندم تا بیشتر احساسش کنم و اروم به ساعت نگاه کردم. ۱۱ صبح بود ولي هنوز..
متعجب سر بلند کردم و نگاش کردم.
چشماش بسته و جدي غرق خواب بود. يعني سر کار نمیره؟
لبخندم عمیق تر شد. چقدر خوبه که صبح زود تو تخت تنهام نذاشته و احتمالاً امروز رو پیشم میمونه با عشق و محبت خیره نگاش کردم.
جيمین من.. اخم باریکی داشت که خيلي جذابش کرده بود. چقدر خوبه تو اغوشش خوابیدن و بیدار شدن اما يادآوري حرفاي ديشبش لبخندم رو شل کرد.. گفت کاش هیچ وقت ندیده بودمت گفت منو ابزار نمیبینه..
پس چرا اومده سراغ من؟
واقعا چرا من؟ چی میخواد؟ نفس عمیق و پردردی کشیدم
نباید امروزم رو با این فکرا خراب کنم. باز سعی کردم لبخند بزنم و انگشت اشاره مو اروم و با علاقه روی صورتش کشیدم.
امروز روز خيلي خوبيه.. وقتي تو اغوش مردی که دیوانه وار عاشقشی چشم باز کني بایدم روز خوبي باشه.. دیگه الاناست بیدار شه و..
دوست داشتم امروز خودم براش صبحانه حاضر کنم.. به عنوان شیرینی اولین شب بدون دعوایی که بعد یه رابطه
گرم تو اغوش هم جا خوش کردیم و خوابیدم.
خنده ام گرفت. اروم و با احتیاط دستش رو از دورم باز کردم که بیدار نشه.. جدا شدن ازش سخت تر از اون چیزی بود که تصور
میکردم.. تنم یخ زد اما ...
نفس عمیق کشیدم تا باز عطرش توي بينيم جمع بشه و اروم پیرهن سرمه اي جيمز رو از پایین تخت برداشتم و پوشیدم و در حالیکه دکمه هاشو میبستم از اتاق بیرون
اومدم.. دوست داشتم یه صبحانه مفصل و خوشمزه براش آماده
کنم و سفره رنگینی بچینم.. هرچند یه جورایی وظیفه اون بود.
با گوشیم آهنگ پلی کردم و صداشو کم کردم و گذاشتم رو
اپن و مشغول شدم. میخواستم سوییس تخم مرغ و نیمرو و پنکیک درست کنم اهنگ شادي با صداي کمي پلي میشد و حسابي سر حال و پرانرژیم کرده بود.. پاي گاز اروم و با شوق و لبخند خودمو ریز ریز تكون میدادم و میرقصیدم و با آهنگ همخومی میکردم و وسایل صبحانه حاضر میکردم.
به به.. چه کردم پنكيك ها رو توی ظرف کشیدم و چرخیدم که بذارمش رو
که بذارمش رو میز که یهو چشمم به جیمز خورد که تیشرت قهوه اي رنگي پوشیده بود و روي صندلی اپن نشسته بود و دستشو زیر چونه اش زده بود و با لبخند خيلي خيلي شيرين و داغي نگام میکرد..
هول کردم و لرزون هین بلندي گفتم
همونجور نگام کرد.
فقد بگم کای امشب حالش خوب نیست
وقتی چشمامو باز کردم هنوز تو بغلش بودم. سرم رو بازوش بود و خودمو تو بغلش گوله کرده بودم و اونم دستشو دورم انداخته بود و سرشو بالاي سرم رو بالشت گذاشته بود.
اخ.. باورم نمیشه..
نکنه دارم خواب میبینم؟ من و این همه نزديکي به جيمین؟
گرماي تنشو روی پوست برهنه ام حس میکردم و هیچ لذتی
با احساس الانم برابری نمیکرد.
لبخند خيلي عميقي زدم و بي حرکت موندم تا بیشتر احساسش کنم و اروم به ساعت نگاه کردم. ۱۱ صبح بود ولي هنوز..
متعجب سر بلند کردم و نگاش کردم.
چشماش بسته و جدي غرق خواب بود. يعني سر کار نمیره؟
لبخندم عمیق تر شد. چقدر خوبه که صبح زود تو تخت تنهام نذاشته و احتمالاً امروز رو پیشم میمونه با عشق و محبت خیره نگاش کردم.
جيمین من.. اخم باریکی داشت که خيلي جذابش کرده بود. چقدر خوبه تو اغوشش خوابیدن و بیدار شدن اما يادآوري حرفاي ديشبش لبخندم رو شل کرد.. گفت کاش هیچ وقت ندیده بودمت گفت منو ابزار نمیبینه..
پس چرا اومده سراغ من؟
واقعا چرا من؟ چی میخواد؟ نفس عمیق و پردردی کشیدم
نباید امروزم رو با این فکرا خراب کنم. باز سعی کردم لبخند بزنم و انگشت اشاره مو اروم و با علاقه روی صورتش کشیدم.
امروز روز خيلي خوبيه.. وقتي تو اغوش مردی که دیوانه وار عاشقشی چشم باز کني بایدم روز خوبي باشه.. دیگه الاناست بیدار شه و..
دوست داشتم امروز خودم براش صبحانه حاضر کنم.. به عنوان شیرینی اولین شب بدون دعوایی که بعد یه رابطه
گرم تو اغوش هم جا خوش کردیم و خوابیدم.
خنده ام گرفت. اروم و با احتیاط دستش رو از دورم باز کردم که بیدار نشه.. جدا شدن ازش سخت تر از اون چیزی بود که تصور
میکردم.. تنم یخ زد اما ...
نفس عمیق کشیدم تا باز عطرش توي بينيم جمع بشه و اروم پیرهن سرمه اي جيمز رو از پایین تخت برداشتم و پوشیدم و در حالیکه دکمه هاشو میبستم از اتاق بیرون
اومدم.. دوست داشتم یه صبحانه مفصل و خوشمزه براش آماده
کنم و سفره رنگینی بچینم.. هرچند یه جورایی وظیفه اون بود.
با گوشیم آهنگ پلی کردم و صداشو کم کردم و گذاشتم رو
اپن و مشغول شدم. میخواستم سوییس تخم مرغ و نیمرو و پنکیک درست کنم اهنگ شادي با صداي کمي پلي میشد و حسابي سر حال و پرانرژیم کرده بود.. پاي گاز اروم و با شوق و لبخند خودمو ریز ریز تكون میدادم و میرقصیدم و با آهنگ همخومی میکردم و وسایل صبحانه حاضر میکردم.
به به.. چه کردم پنكيك ها رو توی ظرف کشیدم و چرخیدم که بذارمش رو
که بذارمش رو میز که یهو چشمم به جیمز خورد که تیشرت قهوه اي رنگي پوشیده بود و روي صندلی اپن نشسته بود و دستشو زیر چونه اش زده بود و با لبخند خيلي خيلي شيرين و داغي نگام میکرد..
هول کردم و لرزون هین بلندي گفتم
همونجور نگام کرد.
فقد بگم کای امشب حالش خوب نیست
- ۵.۱k
- ۱۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط