دیروز رفتم آتلیه یکی از عکسایه نوجوونیامو داده بودم برام
-دیروز رفتم آتلیه یکی از عکسایه نوجوونیامو داده بودم برام ظاهر کنن
-گرفتمش راه افتادم سمته خونه
-عکس دستم بود
-همینجوری داشتم بش نگاه میکردم
-یهو یه پسربچهی خیلی بانمک پایینِ مانتومو کشید
-گفتم جانم عزیزم
-گفت خانوم ببخشید شما مامانِ واقعی منی!
-گفتم چی؟عزیزم گم شدی؟
-گفت نه مگه این عکسه شما نیست
-گفتم اره خب این منم
-گفت این عکسو بابام بهم نشون داده بود قبلا
-میگفت این قرار بوده مامانت بشه:)
کاش نزاریم این اتفافا بیفتع^^😔
-گرفتمش راه افتادم سمته خونه
-عکس دستم بود
-همینجوری داشتم بش نگاه میکردم
-یهو یه پسربچهی خیلی بانمک پایینِ مانتومو کشید
-گفتم جانم عزیزم
-گفت خانوم ببخشید شما مامانِ واقعی منی!
-گفتم چی؟عزیزم گم شدی؟
-گفت نه مگه این عکسه شما نیست
-گفتم اره خب این منم
-گفت این عکسو بابام بهم نشون داده بود قبلا
-میگفت این قرار بوده مامانت بشه:)
کاش نزاریم این اتفافا بیفتع^^😔
- ۵.۳k
- ۳۱ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط