همیشه به این فکر میکردم که اگر قرار شد روزی از این کشور

همیشه به این فکر می‌کردم که اگر قرار شد روزی از این کشور کوچ کنم و بروم، بعد یکنفر بیاید روبرویم بنشیند ‌و بپرسد: فلانی!
دلیل اینکه خاکت را رها کرده‌ای، آنجا که بعضی عزیزانت زیر آن آرام گرفته‌اند و باقی آنها رویش قدم میگذارند
دلیل اینکه خانه‌ات را ترک کرده‌ای که امن‌ترین جای جهان بود و بیشتر از همه جا دوستش داشتی
دلیل اینکه مردمی را که هم‌وطنت بوده‌اند فراموش کردی و اینجا دنبال همزبان می‌گردی،چیست؟ چیست؟ چیست؟

آن وقت من چه دارم که بگویم؟
بگویم امنیت؟
بگویم پول؟
بگویم بچه ها؟
راستش فکر می‌کنم امروز، پاسخ این سوال را پیدا کردم.
من از اینکه شب بخوابم و فردا ارزش تمام داشته‌هایم نصف شده باشد و قیمت تمام نداشته‌هایم دو برابر
از اینکه ساعت ۱۱ و پنجاه و نه دقیقه شب بنزین ۱۰۰۰تومنی بزنم و ساعت ۱۲ و یک دقیقه همان شب، همان بنزین لعنتی بدون هیچ خبر قبلی، بدون هیچ توضیحی، بدون هیچ دلیل قانع کننده‌ای، سه برابر شده باشد
از اینکه در سرزمینی زندگی می‌کنم که نه برای یک‌سال و یک‌ماه ‌و یک‌روز ، بلکه حتی برای یک دقیقه‌ی بعدت هم نمیتوانی نقشه و برنامه‌ای داشته باشی ‌.‌
می‌ترسم...
دیدگاه ها (۱۲)

چه بسیارند... چه بسیارند کسانی که همیشه حرف می‌زنند،بی‌آن‌...

زن که باشی غصه هایت سیاه می شود زیرچشمانت! رنج هایت سرخ می...

دنیا پُر فاصله های بی دلیل و مسخره اس ، پُر حرفای نگفته و بغ...

دنبال ِچی میگردی... یه آغوش مطمئن؟ یه اتاق ِبی خبر از تاریکی...

رییس جمهور پزشکیان: به‌جای اینکه به باک بنزین خودروها یارانه...

فیک پارت ۳❤ رسیدم حالا باید چیکار کنم فهمیدم بین ادم ها میگ...

𝓜𝔂 𝓛𝓲𝓽𝓽𝓵𝓮 𝓡𝓸𝓼𝓮𝓶𝓪𝓻𝔂 𝓕𝓲𝓬پارت نهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط