رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیت

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زده ای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت...
Ro
دیدگاه ها (۱۰)

وقتی دلم هوایت را میکند حق شنیدن صدایت را ندارمولی دوستت دار...

صبحت به خیر باد که صبح منی هنوزدر بامداد شبزده ام روشنی هنوز...

بانو... به حرف هایم خوب گوش کن خیلی وقتت را نمیگیرد...زندگیت...

دلم تا برایت تنگ می شودنه شعر می خوانمنه ترانه گوش می دهمنه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط