میآن لبآسهآی آویزآن
میآنِ لبآسهآیِ آویزآن ..
روی بندِ رخت ..
چشمهآیِ زنی پیدآست ..
ک تمآم زنآنگیش ..
درچمدآن عروسیش جآ مآند ..
و بی هیچ بوسه ای،خسته از تن سپردن هآیِ شبآنه اش
هر صبح به بیدآری رسید ..!
در آشپزخآنه ای تب دار،آرزوهآیش ته گرفت ..
و قُل قُلِ کتری،
عآشقآنه ترین ملودی اش شد ..
موهآیش در تشنگی پژمرد ..
و در یک تشت پر از کَف و تنهایی ..
چنگ می زد به دلش ..
یقه چرکی ک مآتیکی بود ..
و هرشب بآ لبخند
منتظر غریبه ای می مآند
ک اسمش در شنآسنآمه اش بود ..!
#یغما_گلرویی
روی بندِ رخت ..
چشمهآیِ زنی پیدآست ..
ک تمآم زنآنگیش ..
درچمدآن عروسیش جآ مآند ..
و بی هیچ بوسه ای،خسته از تن سپردن هآیِ شبآنه اش
هر صبح به بیدآری رسید ..!
در آشپزخآنه ای تب دار،آرزوهآیش ته گرفت ..
و قُل قُلِ کتری،
عآشقآنه ترین ملودی اش شد ..
موهآیش در تشنگی پژمرد ..
و در یک تشت پر از کَف و تنهایی ..
چنگ می زد به دلش ..
یقه چرکی ک مآتیکی بود ..
و هرشب بآ لبخند
منتظر غریبه ای می مآند
ک اسمش در شنآسنآمه اش بود ..!
#یغما_گلرویی
- ۴۹۶
- ۱۹ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط