پارت

#پارت269
وارد بیمارستان شد .
کلاهش را پایین تر کشید و به طرف ایستگاه پرستاری رفت!
زیر چشمی به پرستار رو به رویش نگاه کرد و آرام گفت:

_سلام خانوم ، خسته نباشید!
پرستار سرش را بالا گرفت و با دیدن بهنام لبخندی زد !

_سلام مرسی !
آقای چشمی راهروی دست راست ، اتاق سومی بستری هستن!

بهنام با تعجب گفت:

_پیشگویی بلدین؟

پرستار خندید وگفت:

_خب کاملا معلومه ک برای عیادت از اقای چشمی اومدید!
کار دیگ ای ک نمیتونید داشته باشید!

بهنام سرش را تکان داد و با خنده گفت:

_راست میگیداااا ! با اجازه !

و به طرف اتاق روزبه قدم برداشت !
وارد راهرو که شد ، فرشید و عاطفه را دید که دم در ایستاده بودند و قصد ورود به اتاق را داشتند.

پشت سر فرشید ایستاد و ضربه ای به کمرش زد.

_حالا دیگ دستشم میگیری نه؟؟؟؟؟
چشم منو دور دیدی؟؟؟

فرشید جا خورد و برگشت .

_عه چطوری بهنام !
بهنام بی توجه ب فرشید رو ب عاطفه گفت :

_شما چه طوری عروس گلم؟؟

فرشید و عاطفه با قیافه هایی متعجب نگاهش میکردند !

بهنام در را باز کرد و بلند گفت:

_شما چه طورید قناریااااا؟؟


....
دیدگاه ها (۱)

#پارت271مهری که به طرف روزبه خم شده بود با شنیدن صدای بهنام ...

#پارت272فرشید بلند خندید و بهنام به سمتش هجوم برد و عاطفه خو...

#پارت268فرشید به عاطفه که خیره به بستنی اش بود نگاه کرد .ضرب...

#پارت266دو سه دقیقه ای بیشتر از رفتن فرشید نمیگذشت !عاطفه سا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط