از بس که خدا عاشق نقاشی بود

از بس که خدا عاشق نقاشی بود
هر فصل به روی بوم، یک چیز کشید


یک بار ولی گمان کنم شاعر شد...
یک گوشه ی دنج رفت و پاییز کشید!
دیدگاه ها (۱)

ریشه ام در بهار است و برگ هایم در پاییزنه سبز می شوم، نه زرد...

تو رفته ای و کماکان خیال می بافمبرای گردن پاییز شال می بافمن...

آرام شده‌اممثل درختی در پاییزوقتی تمام برگ‌هایش را باد برده ...

میخواهم از تو قصه بخوانم که نیستیامروز نو عروس غزلهای کیستی؟...

از بس که خدا عاشق نقاشی بود هر فصل به روی بوم، یک چیز کشید ی...

عاشقانه های شبنم مهمانی درکنارزندگیم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط