رابطه سوخته Burnt relationship
رابطه سوخته (Burnt relationship ) ༺༻
part ³⁵
ویو جه هوآ:
بعد از جلسه آقای مین و خانوم ایل سوک رفتن توی دفتر آقای مین نمیدونم جریان چی بود
برامم مهم نبود اصلا
برای همین رفتم توی آشپزخونه شرکت تا برای خودم یکم قهوه درست کنم
قهوم آماده شد برش داشتم
داشتم میرفتم سمت دفتر آقای مین تا ازش اجازه بگیرم و برم توی اون اتاق آخر شرکت اونی ک پر گلای رنگا رنگ بود ک دیدم آقای مین داشت خانوم ایل سوک رو میبوسید
چرا حس میکردم قلبم نمیزد
عااه دختر ب خودت بیا
اونموقع عجیب ترین حس دنیا رو داشتم احساس میکردم کسی ک دوستم داره ترکم کرد
ولی اینطور ک نیست اون رئیس شرکتمه و من هیچ حسی بهش ندارم اره ندارم
بدون اجازه ی آقای مین رفتم تو اون اتاقه
نمیدونستم دارم چیکار میکنم اصلا حرکتام دست خودم نبودن
نمیدونستم داشتم چیکار میکردم
اشکام داشت از چشمام ب پایین میچکید
داشتم ب سمت اون اتاق قدم بر میداشتم ک در دفتر آقای مین باز شد و خانوم ایل سوک از دفترش اومد بیرون و بدو بدو گریه کنان رفت سمت پله ها
ندیدمش فقط صدای پاهاش رو شنیدم
در اتاق رو باز کردم و رفتم توش
روی یه صندلی نشستم و از توی پنجره خورشیدو ک در حال غروب بود نگاه میکردم و قهومو میخوردم
حس و حال خوبی داشت
ب قول آقای مین واقعا اینجا آرامش بخشه و منم الان این آرامشو از اتاق گرفتم....
part ³⁵
ویو جه هوآ:
بعد از جلسه آقای مین و خانوم ایل سوک رفتن توی دفتر آقای مین نمیدونم جریان چی بود
برامم مهم نبود اصلا
برای همین رفتم توی آشپزخونه شرکت تا برای خودم یکم قهوه درست کنم
قهوم آماده شد برش داشتم
داشتم میرفتم سمت دفتر آقای مین تا ازش اجازه بگیرم و برم توی اون اتاق آخر شرکت اونی ک پر گلای رنگا رنگ بود ک دیدم آقای مین داشت خانوم ایل سوک رو میبوسید
چرا حس میکردم قلبم نمیزد
عااه دختر ب خودت بیا
اونموقع عجیب ترین حس دنیا رو داشتم احساس میکردم کسی ک دوستم داره ترکم کرد
ولی اینطور ک نیست اون رئیس شرکتمه و من هیچ حسی بهش ندارم اره ندارم
بدون اجازه ی آقای مین رفتم تو اون اتاقه
نمیدونستم دارم چیکار میکنم اصلا حرکتام دست خودم نبودن
نمیدونستم داشتم چیکار میکردم
اشکام داشت از چشمام ب پایین میچکید
داشتم ب سمت اون اتاق قدم بر میداشتم ک در دفتر آقای مین باز شد و خانوم ایل سوک از دفترش اومد بیرون و بدو بدو گریه کنان رفت سمت پله ها
ندیدمش فقط صدای پاهاش رو شنیدم
در اتاق رو باز کردم و رفتم توش
روی یه صندلی نشستم و از توی پنجره خورشیدو ک در حال غروب بود نگاه میکردم و قهومو میخوردم
حس و حال خوبی داشت
ب قول آقای مین واقعا اینجا آرامش بخشه و منم الان این آرامشو از اتاق گرفتم....
- ۸.۳k
- ۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط