داستان موجود شیطانی در قالب گوسفند
داستان موجود شیطانی در قالب گوسفند!!!!
سلام چنگیز هستم ۱۹ سالمه از بندرعباس... این
داستان به دو ماه پیش برمیگرده ..داستان از این جا شروع شد راستی اینم بگم ما تو روستا زندگی میکنیم ... منو داداشم از روستای بغلی داشتیم میومدیم از تو یه باغ خشک شده با نخل های بزرگ و ترسناک داشتیم عبور میکردیم بعد رسیدیم به یه نخل بزرگ که خیلی بلند بود ساعت حدوداً ۹ شب بود... همینجور که راه میرفتیم ... دوستان شاید باور نکنید ولی خدایی واقعهایه بعد داداشم بالای سر نخلُ نگاه کرد دید یه موجود بزرگی رو سر نخل پاهاشو حلقه زده دور نخل بعد داداشم به من گفت بالا رو نگاه کن تا دیدم دیگه نمیدونم چیشد که پا به فرار گذاشتم ولی داداشم ریلکس داشت میومد بعد که رسیدیم به خونه ماجرا رو تعریف کردیم عموم همونجا تو خونهمون نشسته بود گفت من هم همین بلا سرم اومده .بعد تعریف کرد یکی از حیونام تو همین جا گم شده بود شب با چراغ قوه رفتم پیداش کنم گفت داشتم همینجور میگشتم که رسیدم به یه بوته بزرگ و تاریک بعد چراغو انداختم به رو بوته ها یه دفعه یه موجودی از داخل بوته ها اومد بیرون و فرار کرد گفت پاهاش شبیه حیوان بود ولی از کمر به بالا ادم بود گفت دیگه سرگذشت اون گوسفند کردم و به خونه اومدم ... ببخشید که طولانی شد
سلام چنگیز هستم ۱۹ سالمه از بندرعباس... این
داستان به دو ماه پیش برمیگرده ..داستان از این جا شروع شد راستی اینم بگم ما تو روستا زندگی میکنیم ... منو داداشم از روستای بغلی داشتیم میومدیم از تو یه باغ خشک شده با نخل های بزرگ و ترسناک داشتیم عبور میکردیم بعد رسیدیم به یه نخل بزرگ که خیلی بلند بود ساعت حدوداً ۹ شب بود... همینجور که راه میرفتیم ... دوستان شاید باور نکنید ولی خدایی واقعهایه بعد داداشم بالای سر نخلُ نگاه کرد دید یه موجود بزرگی رو سر نخل پاهاشو حلقه زده دور نخل بعد داداشم به من گفت بالا رو نگاه کن تا دیدم دیگه نمیدونم چیشد که پا به فرار گذاشتم ولی داداشم ریلکس داشت میومد بعد که رسیدیم به خونه ماجرا رو تعریف کردیم عموم همونجا تو خونهمون نشسته بود گفت من هم همین بلا سرم اومده .بعد تعریف کرد یکی از حیونام تو همین جا گم شده بود شب با چراغ قوه رفتم پیداش کنم گفت داشتم همینجور میگشتم که رسیدم به یه بوته بزرگ و تاریک بعد چراغو انداختم به رو بوته ها یه دفعه یه موجودی از داخل بوته ها اومد بیرون و فرار کرد گفت پاهاش شبیه حیوان بود ولی از کمر به بالا ادم بود گفت دیگه سرگذشت اون گوسفند کردم و به خونه اومدم ... ببخشید که طولانی شد
- ۳۷.۷k
- ۱۷ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط