من دوست داشتنش را انکار نمیکنم

من «دوست داشتنش» را انکار نمیکنم!
تمام قدرتم را جمع میکنم و فریادَش میزنم!
بینِ مردم «بوسه» برایش پرت میکنم
آغوشم همیشه باز است برای نیمی دیگرَش..
وقتی «دوستت دارم»هایم را خرجش میکنم چشم از چشمهایَش برنمیدارم
پا به پایَش قدم میزنم وقتی حال و روزش رو به راه نیست
تمامِ فکر و ذکرم را از او پر میکنم!
دستش را میگیرم میروم جایی دور از این حوالی!
این حوالی که مردم منتظرند ببینند کی تمام میشود این «عشق بازی‌ها»!
میروم جایی که هر روز خورشید ماه را هول میدهد که ببیند بوسه‌هایمان را و شب‌ها ماه داغ دیدنِ در آغوش هم خوابیدن‌هایمان را به دلِ خورشید میگذارد ..!
هر روز قلبم را میشکافم و جایَش را نشانَش میدهم
صبح‌ها چایی‌ام را با خنده‌هایش شیرین میکنم!
شب‌هایم را با صدایَش بخیر میکنم ..!
آنکه باید بیاید اگر بیاید، من برایش «جان نمید‌هم» ، من برایش «زندگی میکنم»!
آخ که «چه میشود اگر من کسی را دوست داشته باشم»
آخ که «چه میشود بیاید، آنکه باید بیاید! »
دیدگاه ها (۵۹)

بچه که بودم مادرم اصرار کرد و من رو فرستاد کلاس زبان...اما م...

فقط ڪافیست هنگام گرفتارے بگوییـد :" الـهــے رضـاََ بـِرِضـاڪ...

ببین یادته یه دفه بهت گفتم اگه یه روز برسه و تو دیگه نباشی م...

این بار قرارمان باشد وسطِ آسمان !موقع باران !بدون چتر !در پا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط