چرا نمی گوید
چرا نمی گوید
که آن کشیده سر از شرق
آن بلند اندام
سیاه جامه به تن دلبر دلیر، آن شیر!
نوید روز ده، آن شب شکافِ با تدبیر
ز شاهراه کدامین دیار میآید
و نور صبح طراوت
بر این شب تاریک
چه وقت می تابد ؟
در انتظار امیدم، در انتظار امید
طلوع پاک فلق را
چه وقت آیا من
به چشم غوطه ورم در سرشک
خواهم دید ؟
بیا که دیده من
به جستجوی تو گر از دری شده نومید
گمان مدار که هرگز
دری دگر زده است!
سپیده گر نزده سر بیا بلند اندام
که از سیاهی چشمم سپیده سرزده است
#حمید_مصدق
که آن کشیده سر از شرق
آن بلند اندام
سیاه جامه به تن دلبر دلیر، آن شیر!
نوید روز ده، آن شب شکافِ با تدبیر
ز شاهراه کدامین دیار میآید
و نور صبح طراوت
بر این شب تاریک
چه وقت می تابد ؟
در انتظار امیدم، در انتظار امید
طلوع پاک فلق را
چه وقت آیا من
به چشم غوطه ورم در سرشک
خواهم دید ؟
بیا که دیده من
به جستجوی تو گر از دری شده نومید
گمان مدار که هرگز
دری دگر زده است!
سپیده گر نزده سر بیا بلند اندام
که از سیاهی چشمم سپیده سرزده است
#حمید_مصدق
- ۱.۷k
- ۰۴ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط