اشتباهخوبمن

#اشتباه_خوب_من
#پارت_۵۸


شوک بهم وارد شد و یهو از رو صندلی افتادم و نقش زمین شدم و بیهوش شدم

_______________
وقتی بیدار شدم رو تخت بیمارستان بودم و سرم به دستم زده بودن
عماد هم کنار تختم بود و صورتشو با دستش پوشونده بود و سرش پایین بود

_عماد

صدام از ته ته چاه می‌آمد

عماد فوری سرش رو بلند کرد و نگرام سمتم اومد

_جانم جانم زندگیم خوبی عشق من ؟
چیشدی دیارام خیلی ترسیدم برای تو یا بچمون اتفاقی بیفته

با شنیدن این حرف اخمام تو هم رفت

_عماد

تا خواستم ادامه حرفم رو بزنم عماد زد تو حرفم

_نه نه دیارا خودتو خسته نکن فشارت افتاد دوباره حالت بد نشه بعدا راجبش حرف می‌زنیم خیل خوب؟

_عماد مامان بابام کجان

_این جان بیرونن نگران نباش

_بهشون چی گفتی گفتی باردارم؟

_نه نه نگران نباش گفتم فشارت افتاده

_عماد

یهو بغضم ترکید و زدم زیر گریه

_هیش هیش عزیزم گریه نکن اروم باش من کنارتم

_عماد چه گلی بگیرم به سرم

_نه نه خدانکنه اینجوری نگو خوشگلم

همین لحظه یهو مامان بابام اومدن تو اتاق

_دخترمم

مامانم نگران اومد سمتم

بابامم اومد اون سمتم

_چیشدی دختر بابا

_بابا

دوباره افتادم گریه

دلم رو به دریا زدم و ریختم بیرون

_من من حاملم و اگه بخوام سقطش کنم دیگه حامله نمیشم

شرط پارت بعد لایک ها بالای ۱۵ تا
دیدگاه ها (۷)

#اشتباه_خوب_من#پارت_۵۹بابام_چییییبی؟؟؟؟مامان _ای وای خاک به ...

دوستان فردا واستون دوتا پارت میزارم الان واقعا خستم نمیتونم ...

#اشتباه_خوب_من#پارت_۵۷بعد از رفتن به دکتر و یه عالمه آزمایش ...

#اشتباه_خوب_من#پارت_۵۶خواستم اعتراض کنم که روم خیمه زد و لبا...

زندگی نامعلوم

زندگی نامعلوم

:تهیونگ: اون موضوع رو بسپار به من، من حلش می کنما/ت: خب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط