پارت
پارت ۱۴
#جونگکوک
جویی: خب من طراح لباسم و باید بدونم که فرم بدنتون چه شکلیه
ازم فاصله گرفت و به پایین تنه ام نگاه میکرد !
جویی: پاهای کشیده و رون های عضله ای !!! خب میتونی بشینی
نشستم ... و چند ثانیه نگاهم کرد و یهو ازم پرسید !
جویی: جونگ کوک به نظر تو من سرد و خشکم !!؟
من: چ..چی !!؟؟
جویی: به نظرت من آدم سردی ام !؟
من: اره سردی !! خودت متوجه نشدی؟! به احساسات اطرافیانت توجه نمیکنی ! این اصلا خوب نیست روی خودت کار کن ! چون با این اخلاق سردت ممکنه قلب اطرافیان و دوستانت رو بشکنی !
#جویی
هنگ کرده بودم! من سردم ؟؟! خودم نمیفهمم ! چرا اون طوری حرف زد . نمیدونم یه حس ناراحتی داشتم ....
کوکی: خب جویی کارت تموم شد من کار دارم ؟!
من: آه م..میتونی بری ممنون که همکاری کردی !
رفت بیرون از اتاق و داشتم ساعت ها به حرف پسرا گوش میکردم!
#هیونووک
داشتم حاضر میشدم برم دانشگاه ... سوار ماشین شدم و راه افتادم! رسیدم و یکی از اعضای هیئت علمی اومد و جلومو گرفت و گفت که از استرالیا دعوت کردن برای یه نمایشگاه و حتما باید بری... خیلی ناراحت شدم برای یه هفته باید اونجا باشم دور از جویی ! اشکالی نداره خب یه هفته اس دیگه ! سعی میکنم سریع تر برگردم ! اون روز رو تدریس کردم و برگشتم خونه ساعت تقریبا ۶ عصر بود که اومدم خونه ! جویی خونه بود! ماشینش توی حیات خونه بود ! داشتم لباسامو عوض میکردم که یکی زنگ خونه رو زد! وای خدا جویی بود. ا..اون فهمیده من اینجا زندگی میکنم ! نمیدونستم چیکار باید بکنم ولی در رو به هر حال باز کردم ! با سرعت رفتم توی حیات و دستاشو گرفتم و گفتم بیا توو! یه قابلمه کوچولو دستش بود ! خودمو زدم به اینکه اصلا نمیدونستم اینجا زندگی میکنه
من: ت....تو اینجا چی کار میکنی !؟
جویی: اس... آه هیون ووک شی ببخشین نمیدوستم ما باهم همسایه ایم !!
من: همسایه ایم !!!؟؟؟ واقعا من چ..چه طور نفهمیدم !!
جویی: این غذا چاپاگوری با کیمچی فلفل خودم درست کردم گفتم برای شما هم بیارم ! و همین طور برای عذر خواهی !!
واو جویی از این کارا نمی کرد! چش بود
من: برای عذر خواهی؟؟ چرا اخه!!؟ تو کار اشتباهی نکردی که !! حالا بیا توو باهم بخوریم از این غذایی که درست کردی
دستشو گرفتم و با خودم آوردمش توی خونه ! نشستیمباهم غذا خوردیم و میخواست برگرده به خونه خودش ...
من: آه جویی وایسا میخوام یه جیزی بهت بگم ... برگشت و نگاه میکرد
من: جویی من باید برا یه هفته برم استرالیا! کره نیستم گفتم بهت بگم دنبال من نگردی !!!
جویی: واقعا!!؟ خب مشکلی نیست این یه هفته مراقب خونه خوشگلتون هستم اس.. آه ببخشین هیون ووک شی !!!
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
.
.
.
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
توروخدا ایده بدین هیچی به مغزم نمیرسه ... کمممممککککک!!!!!!
#جونگکوک
جویی: خب من طراح لباسم و باید بدونم که فرم بدنتون چه شکلیه
ازم فاصله گرفت و به پایین تنه ام نگاه میکرد !
جویی: پاهای کشیده و رون های عضله ای !!! خب میتونی بشینی
نشستم ... و چند ثانیه نگاهم کرد و یهو ازم پرسید !
جویی: جونگ کوک به نظر تو من سرد و خشکم !!؟
من: چ..چی !!؟؟
جویی: به نظرت من آدم سردی ام !؟
من: اره سردی !! خودت متوجه نشدی؟! به احساسات اطرافیانت توجه نمیکنی ! این اصلا خوب نیست روی خودت کار کن ! چون با این اخلاق سردت ممکنه قلب اطرافیان و دوستانت رو بشکنی !
#جویی
هنگ کرده بودم! من سردم ؟؟! خودم نمیفهمم ! چرا اون طوری حرف زد . نمیدونم یه حس ناراحتی داشتم ....
کوکی: خب جویی کارت تموم شد من کار دارم ؟!
من: آه م..میتونی بری ممنون که همکاری کردی !
رفت بیرون از اتاق و داشتم ساعت ها به حرف پسرا گوش میکردم!
#هیونووک
داشتم حاضر میشدم برم دانشگاه ... سوار ماشین شدم و راه افتادم! رسیدم و یکی از اعضای هیئت علمی اومد و جلومو گرفت و گفت که از استرالیا دعوت کردن برای یه نمایشگاه و حتما باید بری... خیلی ناراحت شدم برای یه هفته باید اونجا باشم دور از جویی ! اشکالی نداره خب یه هفته اس دیگه ! سعی میکنم سریع تر برگردم ! اون روز رو تدریس کردم و برگشتم خونه ساعت تقریبا ۶ عصر بود که اومدم خونه ! جویی خونه بود! ماشینش توی حیات خونه بود ! داشتم لباسامو عوض میکردم که یکی زنگ خونه رو زد! وای خدا جویی بود. ا..اون فهمیده من اینجا زندگی میکنم ! نمیدونستم چیکار باید بکنم ولی در رو به هر حال باز کردم ! با سرعت رفتم توی حیات و دستاشو گرفتم و گفتم بیا توو! یه قابلمه کوچولو دستش بود ! خودمو زدم به اینکه اصلا نمیدونستم اینجا زندگی میکنه
من: ت....تو اینجا چی کار میکنی !؟
جویی: اس... آه هیون ووک شی ببخشین نمیدوستم ما باهم همسایه ایم !!
من: همسایه ایم !!!؟؟؟ واقعا من چ..چه طور نفهمیدم !!
جویی: این غذا چاپاگوری با کیمچی فلفل خودم درست کردم گفتم برای شما هم بیارم ! و همین طور برای عذر خواهی !!
واو جویی از این کارا نمی کرد! چش بود
من: برای عذر خواهی؟؟ چرا اخه!!؟ تو کار اشتباهی نکردی که !! حالا بیا توو باهم بخوریم از این غذایی که درست کردی
دستشو گرفتم و با خودم آوردمش توی خونه ! نشستیمباهم غذا خوردیم و میخواست برگرده به خونه خودش ...
من: آه جویی وایسا میخوام یه جیزی بهت بگم ... برگشت و نگاه میکرد
من: جویی من باید برا یه هفته برم استرالیا! کره نیستم گفتم بهت بگم دنبال من نگردی !!!
جویی: واقعا!!؟ خب مشکلی نیست این یه هفته مراقب خونه خوشگلتون هستم اس.. آه ببخشین هیون ووک شی !!!
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
.
.
.
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
توروخدا ایده بدین هیچی به مغزم نمیرسه ... کمممممککککک!!!!!!
- ۳۸.۵k
- ۰۸ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط