خیلی می ترسیدم چیزی بگم داشتم فقط بی صدا اشک می ریختم و مثل ...
𝒑𝒂𝒓𝒕 ²
خیلی می ترسیدم چیزی بگم داشتم فقط بی صدا اشک می ریختم و مثل بید می لرزیدم و فشار استرس شدیدی داشتم تاقصیر خودم بود اون هزار بار گفته بود دوست نداره کسی درباره ی زندگیمون بدونه حتی پدر مادرامون اما من این قانون رو شکستم اونم گفته نباید قانون ها رو بشکنم وگرنه کاری می کنه پشیمون بشم ولی اخه دل منم سنگین شده بود خسته شده از این زندگی ایش ولی الان اینا مهم نیست مهم اینه الان باید چی کار کنم تا رسیدیم خونه تنها چیزی که به ذهنم میومد این بود پس سریع از ماشین پیاده شدم رفتم داخل خونه و بعد اتاق و رفتم داخل حموم در و قفل کردم روی زمین حموم نشستم حس می کردم نمی تونم نفس بکشم ولی می تونستم متوجه شم که وارد اتاق شده اتاق پر از صدای نفس های تندش شده بود که مملو از عصبانیت بود
جیمین با عصبانیت و بلند : ات کجایی ؟ می دونم داخل حومی دستگیره در حموم رو کشید پایین در باز نشد فهمید قفله ات بهتره خودت بیای بیرون تا اینکه خودم در و بشکنم
ات با گریه : ببخشید😭 هر کاری کردم ببخشید😭 ترو خدا ازت خواهش می کنم 😭
جیمین : تا ۳ می شمارم در و باز کردی که کردی نکردی می شکنمش ۱ ۲ و می خواست بگه ۳ که ات در و باز کرد اومد بیرون سرش پایین بود بیا بریم بشینیم 😡
ات سرش رو اروم تکون داد که یعنی باشه رفت نشست جیمینم رو به روش نشست با عصبانیت که موج می زد نگاش کرد یه نفس عمیق کشید
جیمین با صدای بلند : مگه یه بار بهت نگفتم اینارو جلوی هیچ کسی نگو ، مگه بهت نکفتم هر چیزی هست مربوط به زندگی خودمونه و باید خودمون حلش کنیم
ات با گریه سرش رو تکون داد: اهوم
جیمین با داد که صداش کل خونه پیچید : پس چرا گفتی ؟ چرا هر چی بهت می گم گوش نمی کنی؟ چرا توی کله ی پوکت نمی ره؟ باید به خودم بگی اینقدر برات سخته؟ 😡
ات با گریه شدید نفس تنگی: می شه اروم باشی 😭 خواهش می کنم 😭
جیمین کمی بلند تر از داد: نه نمی شه هرچقدر خوب صحبت کردم مگه فایده داشت 😤
ات با گریه سگی: متاسفم 😭
جیمین از سر جاش بلند می شه 😤 : متاسفم فقط همین هر بار همینو می گی متاسفم چه به درد من می خوره وقتی بازم تکرار می کنی ها؟😡
ات یهو دیگه خیلی بهش فشار میاد احساساتش فوران می کنه یکم بلند ولی با گریه : اصلا می دونی چرا تکرار می شه ؟ هه معلومه که نه چون همیشه فقط خودت ابروت و قانون هات مهمه اصلا من برات مهمم
جیمین کلافه : ات چیزای دیگه رو به این موضوع ربط نده همیشه با مظلوم بازی در می ری
ات با گریه ولی سعی در کنترل : اهوم که اینطور پس از نظر تو حقیقت رو گفتن مظلوم بازیه من کجای زندگیتم جیمین واقعا برام سواله کجا ؟
جیمین : ات بس کن کلافم کردی بحث عوض نکن
ات : اصلا منو دوست داری که یهو.....
خیلی می ترسیدم چیزی بگم داشتم فقط بی صدا اشک می ریختم و مثل بید می لرزیدم و فشار استرس شدیدی داشتم تاقصیر خودم بود اون هزار بار گفته بود دوست نداره کسی درباره ی زندگیمون بدونه حتی پدر مادرامون اما من این قانون رو شکستم اونم گفته نباید قانون ها رو بشکنم وگرنه کاری می کنه پشیمون بشم ولی اخه دل منم سنگین شده بود خسته شده از این زندگی ایش ولی الان اینا مهم نیست مهم اینه الان باید چی کار کنم تا رسیدیم خونه تنها چیزی که به ذهنم میومد این بود پس سریع از ماشین پیاده شدم رفتم داخل خونه و بعد اتاق و رفتم داخل حموم در و قفل کردم روی زمین حموم نشستم حس می کردم نمی تونم نفس بکشم ولی می تونستم متوجه شم که وارد اتاق شده اتاق پر از صدای نفس های تندش شده بود که مملو از عصبانیت بود
جیمین با عصبانیت و بلند : ات کجایی ؟ می دونم داخل حومی دستگیره در حموم رو کشید پایین در باز نشد فهمید قفله ات بهتره خودت بیای بیرون تا اینکه خودم در و بشکنم
ات با گریه : ببخشید😭 هر کاری کردم ببخشید😭 ترو خدا ازت خواهش می کنم 😭
جیمین : تا ۳ می شمارم در و باز کردی که کردی نکردی می شکنمش ۱ ۲ و می خواست بگه ۳ که ات در و باز کرد اومد بیرون سرش پایین بود بیا بریم بشینیم 😡
ات سرش رو اروم تکون داد که یعنی باشه رفت نشست جیمینم رو به روش نشست با عصبانیت که موج می زد نگاش کرد یه نفس عمیق کشید
جیمین با صدای بلند : مگه یه بار بهت نگفتم اینارو جلوی هیچ کسی نگو ، مگه بهت نکفتم هر چیزی هست مربوط به زندگی خودمونه و باید خودمون حلش کنیم
ات با گریه سرش رو تکون داد: اهوم
جیمین با داد که صداش کل خونه پیچید : پس چرا گفتی ؟ چرا هر چی بهت می گم گوش نمی کنی؟ چرا توی کله ی پوکت نمی ره؟ باید به خودم بگی اینقدر برات سخته؟ 😡
ات با گریه شدید نفس تنگی: می شه اروم باشی 😭 خواهش می کنم 😭
جیمین کمی بلند تر از داد: نه نمی شه هرچقدر خوب صحبت کردم مگه فایده داشت 😤
ات با گریه سگی: متاسفم 😭
جیمین از سر جاش بلند می شه 😤 : متاسفم فقط همین هر بار همینو می گی متاسفم چه به درد من می خوره وقتی بازم تکرار می کنی ها؟😡
ات یهو دیگه خیلی بهش فشار میاد احساساتش فوران می کنه یکم بلند ولی با گریه : اصلا می دونی چرا تکرار می شه ؟ هه معلومه که نه چون همیشه فقط خودت ابروت و قانون هات مهمه اصلا من برات مهمم
جیمین کلافه : ات چیزای دیگه رو به این موضوع ربط نده همیشه با مظلوم بازی در می ری
ات با گریه ولی سعی در کنترل : اهوم که اینطور پس از نظر تو حقیقت رو گفتن مظلوم بازیه من کجای زندگیتم جیمین واقعا برام سواله کجا ؟
جیمین : ات بس کن کلافم کردی بحث عوض نکن
ات : اصلا منو دوست داری که یهو.....
- ۲۰.۱k
- ۱۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط