خاطرات شهید ابراهیم هادی

خاطرات شهید ابراهیم هادی
.
.
قبل از #اذان صبح برگشت.
پیکر #شهید هم روی دوشش بود.
#خسته بود و #خوشحال.
می گفت:
یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز #عملیات داشتیم.
فقط همین شهید جا مونده بود.
.

پیرمردی جلو اومد
#پدرشهید بود.
همون که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد.
همه ساکت بودند.
انگار می خواد چیزی بگه اما!
لحظاتی بعد سکوتش رو شکست:
آقا ابراهیم ممنون!
زحمت کشیدی!
اما پسرم...!
.
پیرمرد مکثی کرد و گفت:
پسرم از دست شما #ناراحته!

#لبخند از چهره همیشه خندون ابراهیم رفت.
چشماش گرد شده بود از تعجب!

#بغض گلوی پیرمرد رو گرفته بود.
چشماش خیس از #اشک بود.
صداش هم لرزان و خسته:

دیشب پسرم رو در خواب دیدم.
می گفت:
در مدتی که ما #گمنام و بی نشان بر خاک #جبهه افتاده بودیم،
هر شب مادر سادات #حضرت_زهرا(س) به ما سر می زد.
اما حالا،
دیگر چنین خبری برای ما نیست...!
می گویند #شهدای_گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا(س) هستند!

پیرمرد دیگه ادامه نداد.
سکوت جمع ما رو گرفته بود.
به ابراهیم هادی نگاه کردم.
دونه های درشت اشک از گوشه چشماش غلط میخورد و پایین می اومد.
می تونستم فکرش رو بخونم.

ابراهیم هادی? گمشده اش رو پیدا کرده بود!
#گمنامی...
.
.
.
منبع:
دیدگاه ها (۱)

سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))از دست کریمی، ...

✅خدا........نانوایی شلوغ بود و چوپان،مدام این‌پا و آن‌پا می‌...

بسم ربِّ الشهداخاطرات شهید ابراهیم هادیدر بازرسی تربیت بدنی ...

#به_سبک_شهدا خمپاره که آمد یکی داد می زد : ساکت شو ! ساکت شو...

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

...بیا باهم فرار کنیم...پارت2

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط