نمیدانی چه دل بستم به چشمانت نگاهم کن

...
نمی‌دانی چه دل بستم‌ به چشمانت نگاهم کن
بمان با من بخوان ازعشق امروز و صدایم کن

تنم آغوش می‌خواهد تب هجری که با من ماند
که‌مجنونی‌به‌عشقت‌سوخت‌اگررفتم ‌حلالم کن

چنان پروانه‌ای تنها که می‌سوزد به شوق شمع
دل تب دار من داغ است بیا از درد رهایم کن

درون خانه‌ تاریک است تو گویی زندگی مرده
در این تاریکی پر درد فقط گاهی صدایم کن
(ندا)
https://telegram.me/RomanticPoem
دیدگاه ها (۲۲)

...باز با چشمان مستت برده‌ ای دل را بیاعاشقم کردی دوباره ک...

...چه بی‌تابم زین‌مستی که‌جامش‌را تو پر کردیزدی آتش به جان م...

...ﻋﺸﻖﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﺩﻟﯽ، ﺑﺎﻣﻦ ﺩﻝ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﮑﻦﻣﺴﺖ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﺗﻮﺍﻡ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺗ...

...بنشین کنارم یار من وقت وصال استهنگامه‌‌ی ‌بوسیدن از لب ‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط