نمیدانی چه دل بستم به چشمانت نگاهم کن
...
نمیدانی چه دل بستم به چشمانت نگاهم کن
بمان با من بخوان ازعشق امروز و صدایم کن
تنم آغوش میخواهد تب هجری که با من ماند
کهمجنونیبهعشقتسوختاگررفتم حلالم کن
چنان پروانهای تنها که میسوزد به شوق شمع
دل تب دار من داغ است بیا از درد رهایم کن
درون خانه تاریک است تو گویی زندگی مرده
در این تاریکی پر درد فقط گاهی صدایم کن
(ندا)
https://telegram.me/RomanticPoem
نمیدانی چه دل بستم به چشمانت نگاهم کن
بمان با من بخوان ازعشق امروز و صدایم کن
تنم آغوش میخواهد تب هجری که با من ماند
کهمجنونیبهعشقتسوختاگررفتم حلالم کن
چنان پروانهای تنها که میسوزد به شوق شمع
دل تب دار من داغ است بیا از درد رهایم کن
درون خانه تاریک است تو گویی زندگی مرده
در این تاریکی پر درد فقط گاهی صدایم کن
(ندا)
https://telegram.me/RomanticPoem
- ۸۵۵
- ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط