اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
اسم پروانه ای که در تاریکی می سوزد
پارت ۲۷
(ویو جونگ کوک)
دوست نابی بود می خواست بره که سریع بلند شدم به سمتش رفتم و ......
جونگ کوک: ببخشید....
سرش برگردوند نگام کرد
یونا: بفرمایید....شما همون جونگ کوک نیستید
جونگ کوک: آره....خودمم نابی کجاست اصلأ نتونستم پیداش کنم
وقتی درباره نابی پرسیدم یکم اخم بغض کرد
یونا: نابی....خونه است الان تازه مرخص شده
یعنی چی نکنه مریض شده بود ......
جونگ کوک: از کجا مرخص شده.....چیزبش شده
یونا: نابی ۵ ماه بستری بوده داخل بیمارستان روان پریش.....مجبور شدیم
این کار کنیم
وقتی این حرف زد متوجه شدم اصلأ حال خوبی نداشته.......
من نتونستم از امانتی دوستم مراقبت کنم..................
جونگ کوک: کجاست می خوام ببینمش
یونا: خونه ......همراه من بیاید می تونید ببینیدش
جونگ کوک: باشه یک دقیقه صبر کنید
سریع رفتم از شریکم خداحافظی کردم و همراه یونا به خونه اش رفتم
یونا در باز کرد همراهش رفتم داخل
یونا: اتاقش بالاست بزار بیدارش کنم
جونگ کوک: باشه
یونا: شما بشینید تا بیاد
منم نشستم منتظر موندم
( ویو یونا)
به سمت اتاق نابی رفتم در باز کردم.....خواب بود ولی قرصاش که نصف کرده بود
روی زمین افتاده بود.....باز از قرصاش زیادی مصرف کرده آروم بیدارش کنم بهتره
آروم با دستام به شونه هاش می زدم
یونا: نابی....نابی....نابی
نابی: هوم
یونا: جونگ کوک اومده می خواد ببینتت
نابی: باشه
(ویو نابی)
وقتی یونا بیدارم کرد ...... گفت جونگ کوک اومد یکم به خودم اومدم
ولی تا متوجه شدم...یونا قرص ها دید ترسیدم.................
پارت ۲۷
(ویو جونگ کوک)
دوست نابی بود می خواست بره که سریع بلند شدم به سمتش رفتم و ......
جونگ کوک: ببخشید....
سرش برگردوند نگام کرد
یونا: بفرمایید....شما همون جونگ کوک نیستید
جونگ کوک: آره....خودمم نابی کجاست اصلأ نتونستم پیداش کنم
وقتی درباره نابی پرسیدم یکم اخم بغض کرد
یونا: نابی....خونه است الان تازه مرخص شده
یعنی چی نکنه مریض شده بود ......
جونگ کوک: از کجا مرخص شده.....چیزبش شده
یونا: نابی ۵ ماه بستری بوده داخل بیمارستان روان پریش.....مجبور شدیم
این کار کنیم
وقتی این حرف زد متوجه شدم اصلأ حال خوبی نداشته.......
من نتونستم از امانتی دوستم مراقبت کنم..................
جونگ کوک: کجاست می خوام ببینمش
یونا: خونه ......همراه من بیاید می تونید ببینیدش
جونگ کوک: باشه یک دقیقه صبر کنید
سریع رفتم از شریکم خداحافظی کردم و همراه یونا به خونه اش رفتم
یونا در باز کرد همراهش رفتم داخل
یونا: اتاقش بالاست بزار بیدارش کنم
جونگ کوک: باشه
یونا: شما بشینید تا بیاد
منم نشستم منتظر موندم
( ویو یونا)
به سمت اتاق نابی رفتم در باز کردم.....خواب بود ولی قرصاش که نصف کرده بود
روی زمین افتاده بود.....باز از قرصاش زیادی مصرف کرده آروم بیدارش کنم بهتره
آروم با دستام به شونه هاش می زدم
یونا: نابی....نابی....نابی
نابی: هوم
یونا: جونگ کوک اومده می خواد ببینتت
نابی: باشه
(ویو نابی)
وقتی یونا بیدارم کرد ...... گفت جونگ کوک اومد یکم به خودم اومدم
ولی تا متوجه شدم...یونا قرص ها دید ترسیدم.................
- ۱۱.۷k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط