من و تو توی خیابانی و باران مثل

من و تو ، توی خیابانی و باران... مثلأ
خلوتِ دنجی و یک گوشۀ دالان... مثلأ

من و یک ، سیرتماشای تو کردن ، آرام
بی سخن از لب و گیسوی پریشان ، مثلأ
تو به من، فکرنکن... من به لبت فکرکنم
فکر بدنیست که... نه بیشتر ازآن ، مثلأ

تو بگویی که چه سیگار تو بدبوست ولی
من بگویم نَفَست ، ...مثلأ

تو بپرسی : چه کسی توی خیالت داری؟
من بگویم:"تو"؛ کسی نیست به قرآن،مثلأ
بغض کردم که مگر می شود آیا روزی
من و تو، توی خیابانی و باران،مثلأ؟
دیدگاه ها (۱)

مرد...آرام کلیدش را در قفل انداخت.مواظب بود که قفل در صدا ند...

ﺗــــﻨــــﻬﺎ ﺑﻮﺩﻡ...ﭼــــــﻮﻥ ﮐــــﺴﯽ ﺭﻭ ﭘﯿـــــــــــﺪﺍ ﻧﮑـ...

آدم ها که آمدنددلبسته شان که شدیعزم رفتن که کردنداز تقلاهایت...

جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود عقل سرپیچیده بود از آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط