من متاسفم
من متاسفم …
با صداهای ناهنجار و غیر واضح دوست پسرت از خواب بیدار شدی .. نگاهی بهش کردی که متوجه حاله بدش شدی .. قطرات عرق روی پیشونیش جا خشک کرده بودن و دستاش حسابی یخ بود .. و همچنان درحال ناله کردن و اشک ریختن بود و مدام جمله ای رو تکرار میکرد ..
_ ا.ت منو ببخش
کمی تعجب کردی میون صحبت های غیر واضحش میشد حرف هایی رو تشخیص داد ..
_ من متاسفم … خواهش میکنم منو ببخش و ترکم نکن ، ا.ت من بدونه تو میمیرم خواهش میکنم منو از خودت محروم نکن … ا.ت من عاشقتم .. خواهش میکنم
کمکم صداش اوج گرفت و فریاد میزد و گریه میکرد ، تحمل دیدن این حالش رو نداشتی پس اروم دستهاش رو گرفتی و با صدایی که نگرانی توش اشکار بود لب زدی :
+ چان .. عزیزم پاشو .. من اینجام .. چان
مردت با شدت از خواب پرید و با دیدن تو سریعا در اغوشت گرفت :
+ حالت خوبه ؟ چرا با خودت اینجوری میکنی عزیزم ؟ انقدر خودت رو خسته و داغون میکنی که حتی توی خواب هم ارامش نداری .. نمیخای یکم به فکره خودت باشی ؟ داری داغون میشی ها .. من طاقت اینکه اینطوری ببینمت رو ندارم چان
_ فقط یک خواب بود .. نباید جدیش بگیرم
+ چان داشتی از حال میرفتی .. هیچ میدونی چقدر نگرانت شدم .. ازت خواهش میکنم به خودت هم اهمیت بده
_ نمیتونم ا.ت نمیتونم … باید از تو و پسرا محافظت کنم
+ ولی چان داری خودت رو نابود میکنی این درست نیست که خودت رو نادیده بگیری .. من وقتی تورو اینجوری میبینم کله وجودم اتیش میگیره و عذاب وجدان نابودم میکنه .. چون نتونسته جوری که لایقشی ازت مراقبت کنم … پس ازت میخام بیشتر به خودت اهمیت بدی اینجوری حاله منم بهتره
_ باشه تلاشه خودمو میکنم جوجه
+ دوست دارم پیرمرد
_ ولی من عاشقتم جوجه فنچ
و بله درجریانم که افتضاح شد ولی خب به بزرگی خودتون بپذیرید …
با صداهای ناهنجار و غیر واضح دوست پسرت از خواب بیدار شدی .. نگاهی بهش کردی که متوجه حاله بدش شدی .. قطرات عرق روی پیشونیش جا خشک کرده بودن و دستاش حسابی یخ بود .. و همچنان درحال ناله کردن و اشک ریختن بود و مدام جمله ای رو تکرار میکرد ..
_ ا.ت منو ببخش
کمی تعجب کردی میون صحبت های غیر واضحش میشد حرف هایی رو تشخیص داد ..
_ من متاسفم … خواهش میکنم منو ببخش و ترکم نکن ، ا.ت من بدونه تو میمیرم خواهش میکنم منو از خودت محروم نکن … ا.ت من عاشقتم .. خواهش میکنم
کمکم صداش اوج گرفت و فریاد میزد و گریه میکرد ، تحمل دیدن این حالش رو نداشتی پس اروم دستهاش رو گرفتی و با صدایی که نگرانی توش اشکار بود لب زدی :
+ چان .. عزیزم پاشو .. من اینجام .. چان
مردت با شدت از خواب پرید و با دیدن تو سریعا در اغوشت گرفت :
+ حالت خوبه ؟ چرا با خودت اینجوری میکنی عزیزم ؟ انقدر خودت رو خسته و داغون میکنی که حتی توی خواب هم ارامش نداری .. نمیخای یکم به فکره خودت باشی ؟ داری داغون میشی ها .. من طاقت اینکه اینطوری ببینمت رو ندارم چان
_ فقط یک خواب بود .. نباید جدیش بگیرم
+ چان داشتی از حال میرفتی .. هیچ میدونی چقدر نگرانت شدم .. ازت خواهش میکنم به خودت هم اهمیت بده
_ نمیتونم ا.ت نمیتونم … باید از تو و پسرا محافظت کنم
+ ولی چان داری خودت رو نابود میکنی این درست نیست که خودت رو نادیده بگیری .. من وقتی تورو اینجوری میبینم کله وجودم اتیش میگیره و عذاب وجدان نابودم میکنه .. چون نتونسته جوری که لایقشی ازت مراقبت کنم … پس ازت میخام بیشتر به خودت اهمیت بدی اینجوری حاله منم بهتره
_ باشه تلاشه خودمو میکنم جوجه
+ دوست دارم پیرمرد
_ ولی من عاشقتم جوجه فنچ
و بله درجریانم که افتضاح شد ولی خب به بزرگی خودتون بپذیرید …
- ۱۲.۶k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط