رمان روز بارانی پارت هشت

شب خونه ی کوک :

ویو کوک

من خودم عاشق یونام ولی چون یونا جیهوپ رو دوس داره نمیتونم بهش بگم

الانم یونا خیلی حالش بده

برا همین دو تا بطری سوجو بردم تو اتاق وقتی در رو باز کردم دیدم یونا لخ*ته ( منحرف شوید )

کوک: وایی ببخشید

یونا : مهم نیس

کوک:تا حالا لخت ندیده بودمت

یونا : اگه بخوای هر شب بیام خونتون همین بساطه

کوک: اوکی ... برات سوجو اوردم بیا بخوریم

یونا : مرسی الان واقعا بهش نیاز دارم

کوک: چرا نذاشتی برات توضیح بده چی شده که داره اون دختره رو میبوسه

یونا : چون به احتمال ۹۰ درصد دروغ میگه

کوک: اها .... برات بریزم ؟

یونا: مرسی

کوک : خوب کاناپه برای خواب راحت نیس و منم فقط یه تخت دو نفره دارم

یونا : پس یعنی باید کنار هم بخوابیم ؟ اوکی شاید عاشق هم شدیم😂


یونا شب خوابش نمی‌برد فقط گریه میکرد خیلیم مظلومانه گریه میکرد منم اشکاشو پاک میکردم و دلدارش میدادم
دیدگاه ها (۰)

رمان روز بارانی پارت ۹

من چقدر ادمین خوبیم که براتون سه پارت پشت سر هم گذاشتممم شما حمایت نمیکنین؟

رمان روز بارانی پارت هفت

رمانمو تا اینجا دوست داشتین؟

"سرنوشت "p,33...ویو جیمین *.بعد از حدود ۱۵ مین به هتل جولیا ...

رفت نشست کنار کوک غذارو خوردن تموم شد که پسرا هم اومدن ات با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط