سایه های عشق

پارت ۴

فلش بک به گذشته ، ویو نویسنده :
« چویا توی کودکیش وقتی ۸ سالش بود خانوادش رو از دست میده و یه زن اونو توی جنگل پیدا میکنه و میبره به خونه خودش چویا توی کودکیش دچار مشکلات روحی و روانی بوده و رنج زیادی میکشیده و با خشونت های شدیدی مواجه میشده »
چویا : لطفا ! دیگه تکرار نمیشه ! خواهش میکنم این کارو نکنید !
چویا با گریه شدیدی به اتاق کشیده میشه و ۱۵۰ ضربه شلاق میخوره

شب
چویا توی اتاق تاریکی نشسته بود پای راستش با زنجیری به دیوار بسته شده بود تا فرار نکنه خودش رو جمع کرده بود و گریه میکرد دست و پاهاش پر از زخم و کبودی بود و درد میکرد
چویا : چرا این بلاها سر من میاد....هق...مگه من چه گناهی کردم...هق...ای کاش یکی نجاتم بده....هق...ولی...هق...هیچکس نیست....
صدای زن توی گوشش پیچید : بی مصرف ! حتی نمیتونی یه کار رو درست انجام بدی ! امشب هم خبری از غذا نیست !

فلش بک زمان حال :

چویا : واسه همینه که از گذشته وحشت دارم
دازای : من درکت میکنم
چویا می ایسته و مشتاش رو گره میکنه
چویا : تو درک نمیکنی...
دازای : چون خودم هم همچین دردی رو داشتم !
چویا : چی...تو هم تجربش کردی ؟
دازای : من حتی نمیدانم خانواده ام چه کسانی بودند...بعد از رنج و بدبختی هام پیش یه زن جادوگر بزرگ شدم که وقتی ۱۴ سالم بود بر اثر بیماری فوت کرد
چویا : یه زن جادوگر ؟...
دازای : اوهوم...اون کمکم کرد تا زندگی کنم....قوی باشم
گوش های دازای به پایین خم شد و دمش رو دور خودش حلقه کرد
دازای : اسمش چارلی بود...
چویا : اون....مادر بزرگم بود....اون چطور زنده بود...قبل اینکه پدر و مادرم بمیرن همیشه باهاش بازی میکردم ولی یه روز ناپدید شد و همه چیمون از هم پاشید...
دازای : ولی اون هم رفته...
چویا : شاید باید بهت اعتماد کنم....خب...تو مادربزرگم رو میشناسی..‌‌
دازای : من همراهت هستم بیا باهم همه چیزو درست کنیم

ادامه دارد....
دیدگاه ها (۵)

گیگیلی ❤️

یکم از هاناکو ببینیم

چویا +نزوکو = سم خالص

سایه های عشق

سایه های عشق

سایه های عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط