آذر به سیم آخر زد

آذر ، به سیم آخر زد..
پائیزی بودنش را فراموش کرد
و شیفته بهمن شد
دلش را به دریا زد و اعتراف کرد..
بهمن گفت : این ممکن نیست!
تا به حال نشده است که فصلی شیفته دیگری شود..
آذر گفت : عشق را از قبل پیش نویس نمیکنند جانم
حال قلب من است دیگر..شیفته قلب یخی ات شده است و خود را باخته..میگویی چه کنم با این دیوانه؟
بهمن گفت : آذر ، اگر من و تو مایی بشویم
حال و اوضاع این پائیز بیچاره چه میشود؟
یخ میزند تمامش را..
آذر گفت : میدانی ؛
حال و اوضاع من را برگ ها سالیان سال وصف میکردند..
با نبودت رنگ میدادند و رنگ پس میگرفتند ، میگریدند و در نهایت بر زمین میخوردند و زخمی میشدند..
بارها دردم را برای پائیز هق هق زدم و خواستم من را آزاد کند
اما لبخند میزد و ککش هم نمیگزید..
بهمن ، میگویند آسیاب به نوبت است!
پس حال وقتش نرسیده که این پائیز را قندیل ببندد؟

مهرنوش_محمدی#





#عاشقانه_های_پاک #عاشقانه #عشق #
دیدگاه ها (۸)

داغی اگر نبود که گریان نمی شدیم      لطفی اگر نبود مسلمان نم...

.#خون_گریهاشک محرّم و صفرم جای خود ، ولیخون گریه رابرای«حسن ...

خاطراتت را به کنج کافه ای بیرون شهر...جمعه ها ،همراه قهوه ب...

حافظ ، به من جوابِ درستی نمی دهداز قهوه های تلخ بپرسید ، حال...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط