پارت

پارت 79
( رادوین)
شب از سر کار اومده بودم خونه و اصلا حال نداشتم و

می خواستم بدون شام خوردن بخوابم ولی با دیدن سبزی

پلو با مرغی که نفس برام درست کرده بود نتونستم بخوابم.

رفتم و شام خوردم و البته سر حال تر شدم. تازه یادم اومد که

امروز نفس و ترنم و هلیا رفتن خرید لباس بچه

من : نفس راستی لباس واسه نی نی چی خریدی؟

نفس که انگار تازه یادش اومد با کلی ذوق لباسا رو ریخت

وسط حال و نشونم میداد. منم پا به پاش ذوق میکردم.

وقتی همه لباسا رو نشونم داد گفتم : هعی کی میشه این

لباس ها رو تو تن خودش ببینیم.

نفس : بابا چشم بهم بزنی اون 5 ماه هم تموم شده.

رفتیم تا بخوابیم نفس هم نا جور خسته بود.

یهو با صدای جیغ از خواب پریدم. بلند شدم و دیدم نفس

روی صورتش عرق سرد نشسته و چشماش خیسه.

من : نفس خوبی؟

نفس : نه

من : چته؟

نفس : خواب دیدم . خواب بد .

من : چه خوابی

نفس : خواب دیدم یه دختر خوشکل و ناز کنارم وایساده بود.

بهم میگفت مامان. شکمم جلو بود. انگار دوباره بار دار شده

بودم. یهو اون خون آشام اومد جلو توی دستش یه خنجر

آهنی بود. اومد و فرو کرد توی شکمم بعد یهو از خواب بیدار

شدم.

من : نفس از هیچی نترس به هیچی ام فکر نکن . هیچ

اتفاقی نمی افته. تا وقتی من کنارتم از هیچی نترس
دیدگاه ها (۱)

❤ ❤ ❤ ❤ ❤

دیروززززز با پسر خاله هاممممم تو ماشین 😄 منم پشت فرمون نشست...

امروزززززززززز سیزده به دررررررر 😀 😀 😀 دلی از عزا در آوردم ...

سفید تر از برف :)(: سیاه تر از خاکستر p7

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۱۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط