تو نبودی و تب فاصله‌ها پیرم کرد

تو نبودی و به پاهای خدا افتادم
دست بی‌رحم‌ترین ثانیه‌ها افتادم

تو نبودی و تب فاصله‌ها پیرم کرد
عاشق شعر شدم، شعر زمین‌گیرم کرد

مثنوى کردمت و شُکر به جا آوردم
توى هر بیت فقط اسم تورا آوردم

آرزو کردمت و بغض نوشتم حالا
پاى تو آب شده خشت به خشتم، حالا

قد یک #خاطره گهگاه کنارم بنشین
نه عزیزم! خبری نیست، از آن دور ببین

گریه‌ی مرد #غریب ست، ولی حادثه نیست
غرق رویای خودش بود، غریبانه گریست

کاظم بهمنی
دیدگاه ها (۱)

یک نفر امروز مرد

وقتی از نبودنت حرف میزنم، حرف یکساعت و دوساعت و یک روز و یک ...

حبیبه ی حبیب خدا

خاطره بازی( آدم رفتن)

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

●بال های سیاه و سفید○پارت 11

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط