تک پارتی
وقتی هر بار که لباش رو میبینی ازشون تعریف میکنی...
این شده بود عادتت
هربار که یونجون حرف میزد.میخندید.یا حتی فقط ساکت بهت نگاه میکرد.ناخدا گاه نگاهت به لباش میرفت
و بدتر از همه خودت هم هیچوقت پنهانش نمیکردی
ات:میدونی چی تو از همه چیزت قشنگ تره
این جمله رو انقدر گفته بودی که یونجون حفظ شده بود اون روز یونجون توی استودیو روی مبل ولو شده بود.بطری آب توی دستش موهاش نامرتب سرت رو کج کردی و خیلی عادی گفتی
ات:لبات
یونجون آب توی گلوش گیر کرد سرفه ی کوتاهی کرد و با تعجب نگاهت کرد
یونجون:دوباره شروع شد؟
شونه تو بالا انداختی
ات:دروغ که نیست.
یونجون خندید اما این بار خنده هاش فرق داشت اون خنده ای که گوشه ی لبش کمی بالا میرفت و چشماش برق میزد
یونجون:تو خیلی خطرناکی میدونی
تو نزدیک تر شدی به اندازه ای که بتونی واضح تر ببینی
ات:چرا؟چون حقیقت رو میگم؟
یونجون بطری رو گذاشت کنار و صاف نشست
یونجون:نه
صداش آروم تر شد
یونجون:چون وقتی اینطوری نگام میکنی حواسم پرت میشه
لبخند زدی
ات:من فقط نگاه میکنم
یونجون ابروشو بالا داد
یونجون:همین نگاهت از هزار تا کار بیشتره
یونجون ناخدا گاه لب پاینش رو رو با زبونش خیس کرد همون حرکت کوچیک که همیشه دیونه ت میکرد و دقیقا همون لحظه فهمید اشتباه کرده چشماش روی نگاهت قفل شدی
یونجون:دیدی همینو میگم
نفس عمیقی کشیدی
ات:خودت مقصری...این کارو میکنی
یونجون خندید اما این بار صداش پایین اومد آروم دستش رو آورد جلو و زیر چون رو گرفت نه محکم فقط به اندازه ای که توجه کنی
یونجون:پس اگر انقدر دوسش داری...
یه مکث کوتاه
نگاهاش افتاد روی لب هات
یونجون:فکر میکنی من نفهمیدم؟
قلبت تند زد
ات:چی رو؟
یونجون خیلی نزدیک شد اونقدری که میتونستی گرمی نفساش رو حس کنی اما وایساد
یونجون:اینکه هر بار از لبام تعریف میکنی...بیشتر از تعریفه....
یونجون:ولی نگران نباش
لبخند آرومی زد
یونجون:منم بدم نمیاد یکی اینقدر دقیق نگام کنه
کمی عقب رفت
یونجون:حالا بیا...قبل از اینکه واقعا حواسم پرت بشه
و تو خوب میدونستی هربار که لباش رو ببینی این مکالمه دوباره توی ذهنت تکرار میشه
(حقیقتا اینو نوشتم چون خودم وقتی لبای یونجون رو میبینم اینجوریم:😯🤤والبته که روی لبای هیون هم کراش دارم🛐✨️)
*پایان*
این شده بود عادتت
هربار که یونجون حرف میزد.میخندید.یا حتی فقط ساکت بهت نگاه میکرد.ناخدا گاه نگاهت به لباش میرفت
و بدتر از همه خودت هم هیچوقت پنهانش نمیکردی
ات:میدونی چی تو از همه چیزت قشنگ تره
این جمله رو انقدر گفته بودی که یونجون حفظ شده بود اون روز یونجون توی استودیو روی مبل ولو شده بود.بطری آب توی دستش موهاش نامرتب سرت رو کج کردی و خیلی عادی گفتی
ات:لبات
یونجون آب توی گلوش گیر کرد سرفه ی کوتاهی کرد و با تعجب نگاهت کرد
یونجون:دوباره شروع شد؟
شونه تو بالا انداختی
ات:دروغ که نیست.
یونجون خندید اما این بار خنده هاش فرق داشت اون خنده ای که گوشه ی لبش کمی بالا میرفت و چشماش برق میزد
یونجون:تو خیلی خطرناکی میدونی
تو نزدیک تر شدی به اندازه ای که بتونی واضح تر ببینی
ات:چرا؟چون حقیقت رو میگم؟
یونجون بطری رو گذاشت کنار و صاف نشست
یونجون:نه
صداش آروم تر شد
یونجون:چون وقتی اینطوری نگام میکنی حواسم پرت میشه
لبخند زدی
ات:من فقط نگاه میکنم
یونجون ابروشو بالا داد
یونجون:همین نگاهت از هزار تا کار بیشتره
یونجون ناخدا گاه لب پاینش رو رو با زبونش خیس کرد همون حرکت کوچیک که همیشه دیونه ت میکرد و دقیقا همون لحظه فهمید اشتباه کرده چشماش روی نگاهت قفل شدی
یونجون:دیدی همینو میگم
نفس عمیقی کشیدی
ات:خودت مقصری...این کارو میکنی
یونجون خندید اما این بار صداش پایین اومد آروم دستش رو آورد جلو و زیر چون رو گرفت نه محکم فقط به اندازه ای که توجه کنی
یونجون:پس اگر انقدر دوسش داری...
یه مکث کوتاه
نگاهاش افتاد روی لب هات
یونجون:فکر میکنی من نفهمیدم؟
قلبت تند زد
ات:چی رو؟
یونجون خیلی نزدیک شد اونقدری که میتونستی گرمی نفساش رو حس کنی اما وایساد
یونجون:اینکه هر بار از لبام تعریف میکنی...بیشتر از تعریفه....
یونجون:ولی نگران نباش
لبخند آرومی زد
یونجون:منم بدم نمیاد یکی اینقدر دقیق نگام کنه
کمی عقب رفت
یونجون:حالا بیا...قبل از اینکه واقعا حواسم پرت بشه
و تو خوب میدونستی هربار که لباش رو ببینی این مکالمه دوباره توی ذهنت تکرار میشه
(حقیقتا اینو نوشتم چون خودم وقتی لبای یونجون رو میبینم اینجوریم:😯🤤والبته که روی لبای هیون هم کراش دارم🛐✨️)
*پایان*
- ۳.۹k
- ۲۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط