شب های چهارشنبه

📖 شب های چهارشنبه ؛

می روم چون عاشقش هستم. چون می خواهم بداند که عاشقی مثل من پیدا نمی کند. شما فعلا برایش تازگی دارید، ولی نمی توانید مثل من باشید. چون همه ی لحظه های بغل کردن، بوییدن و عشق ورزیدنش را پر کرده ام.
شما نمی توانید جور تازه ای بغلش کنید. به او ثابت کرده ام هیچ کس نمی تواند به پای شیفتگی من برسد. مطمئن باشید خودتان را هم بکشید، هیچ جور نمی توانید او را بغل کنید که من صد بار بغل نکرده باشم.
شرط می بندم نمی توانید وقتی نشسته و روزنامه می خواند، آهسته از بالای سرش خم شوید و ببوسیدش و بلافاصله کله معلق بزنید و بنشینید توی بغلش و روزنامه ی له شده اش را به کناری پرت کنید و لبخند نشسته بر لبش را با بوسه ای طولانی، بر لبتان بدوزید.
شما حتی نمی توانید به او بگویید دوستت دارم چون به هر لحن و هر لهجه و هر زبانی که بگویید، به یاد من می افتد. شما خیلی زودتر از من برایش کهنه می شوید بلکه بدتر از آن ترحم انگیز خواهید شد.

📝 آذردخت بهرامی
دیدگاه ها (۱)

بچسب به منمثل چایی بعد از کار..مثل دیدار‌دانه انگور‌با لب..آ...

بیا باهم جایی برویم؛بنشینیم دنج ترین جای شهر؛منظره اش مهم نی...

زندگی بدون روزهای بد نمی شود, بدون روزهای اشک و درد و خشم و ...

وقتی کوچک بودم عادت داشتم قبل از خوابیدن موهای بافته مادرم ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط