نرو بمان که من از انتظار میترسم

نرو! بمان، که من از انتظار میترسم
من از جدایی و بُغض و فرار میترسم
نگو که این همه دل کندن اضطراری بود
من از مُواجهه با اضطرار میترسم
مرا میانِ دلِ گوشه گیرِ خود جا کن
من از حواشی و گوشه کنار میترسم
بمان که بی تو من حتی از آسمان، از گل
از این ترنمِ فصل بهار میترسم
تصورت کنم اینجا؟ میان این خانه؟
نه! من از این تصورِ بی اعتبار میترسم
من از شنیدنِ صوتِ "خدا به همراهت"
من از شنیدنِ سوتِ قطار میترسم
نماز وحشتِ این عاشقانه را خواندم
من از نبودِ تو... با افتخار میترسم...
دیدگاه ها (۱۰)

خسته ام از حرف های تلخ بی معنای تواز تحمل کردن رفتار نا زیبا...

.وصفِ تو در قالبِ این یک غزل مقدور نیست ماه هم اندازه یِ زیب...

خنده بر روی لبت هر چه پدیدار شدهقلب دیوانه ی من تشنه ی دیدا...

صفای سبز وجود تو ... جان پناه ِخودم سرت همیشه سلامت !رفیق ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط