دختر کوچولو وارد بقالی

دختر کوچولو وارد بقالی
شد و کاغذ به طرف
بقال دراز کرد و گفت ؛
مامانم گفته چیزهایی که
در این لیست نوشته رو
بهم بدی ، اینم پولش ...
بقال کاغذ را گرفت و
لیست نوشته شده در
کاغذ را فراهم کرد و به
دست دختر بچه داد ، بعد
لبخندی زد و گفت ؛ چون
دختر خوبی هستی و به
حرف مادرت گوش میدی
میتونی یک مشت
شکلات به عنوان جایزه
برداری ...
ولی دختر کوچولو از
جای خودش تکان نخورد
مرد بقال که احساس
کرد دختر بچه برای
بر داشتن شکلات ها
خجالت میکشه گفت ؛
" دخترم ! خجالت نکش ، بیا
جلو خودت شکلاتها را
بردار " دخترک پاسخ داد ؛
" عمو ! نمی خوام خودم
شکلاتها را بردارم ،
نمیشه شما بهم بدین ؟"
بقال با تعجب پرسید؛
چرا دخترم ؟
مگه چه فرقی میکنه ؟
و دخترک با خنده ای
کودکانه گفت ؛ اخه مشت
شما از مشت من
بزرگتره.....
دیدگاه ها (۱۵)

من که نباشم...دنیا یک "من " کم داردتو که نباشی...من یک "دنیا...

دچار یعنی... دو چشم داری اماحواست چهارچشمی پی کسی باشد...!!!

هیچ وقت "قرص هایی " کهحال آدم را خوب میکنندجای "خوب هایی" که...

گفتی ز سرت فکر مرا بیرون کن!جاناسرم از فکر تو خالی ست؛دلم را...

ویو کوکیه سال از اون قضیه گذشت و ا.ت الان بارداره ولی دکتر ب...

موضوع:من عاشق ی بچه شدم ....دو پارتی پارت ۱علامت ها ( _ شوگا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط